گفتگویی با مادر خانواده پنج شهید سجادیان از اهالی روستای جورد رودهن+فیلم
گفتگویی با مادر خانواده پنج شهید سجادیان از اهالی روستای جورد رودهن واقع در شهرستان دماوند به پرچمداري پير مرشدشان حاج حمزه سجاديان در زیر آورده شد تا عظمت یک مادر درک شود.
به گزارش پایگاه خبری تارود دماوند، 29 سال پیش، 30 فروردین 1365 بود که حاج میر حمزه سجادیان، پدر 4 شهید، به منطقه عملیاتی کربلای 5 در شلمچه رفت و به شهادت رسید. آنچه در ادامه میخوانید، نگاهی است به چگونگی زندگی و سبک آن در این خانواده معزز که 4 شهید را به اسلام هدیه داد و پدر شهیدان هم که برای روحیه دادن به رزمندگان به منطقه عملیاتی رفت، به شهادت رسید.
«جورد» روستای نمونهای است که شهید آوینی آن را ”روستای نزدیک به آسمان” مینامد. جورد روستای سادات است و شهیدان این روستا نیز اکثراً بچههای حضرت زهرایند. سال 90 مراسم یادمان شهیدان این محله شهادت و جهاد برگزار شد. بچههای نسل سوم و چهارم جورد با همت بلند خود یادنامهای وزین، خواندنی و پربار برای شهدایشان تدارک دیده بودند. باز هم جورد پیشتاز شده بود. باور کنید توی این چند سال گذشته یادنامهای به این زیبایی در میان روستاها و شهرهای منطقه ندیده بودیم. از همه زیباتر نام این ویژه نامه بود؛«بچههای امامزاده روح الله».
اول فکر کردیم اشاره به فرزندان معنوی حضرت امام دارد. مقدمه را خواندم، دیدم شهدای جورد از نوادگان امامزاده روح الله – نواده امام جواد (ع) – هستند که در جورد مدفون است. راستش دیدیم این اسم برای عنوان بخش مربوط به شهید حاج حمزه و فرزندان شهیدش زیباتر است؛ «بچههای امامزاده روح الله».
یک ماه و چهار ستاره
ابالشهدا سید حمزه را میان بزرگترین قاب عکس که برای اهالی خانه قداست خاص دارد، مینگری. وقتی پدر اوست و در نهایت ولایت پذیری و چون صاحب نامش حمزه سید الشهدا؛ چهار سردار شهید از این خانه اتفاق عجیبی نخواهد بود.
اگرچه در آسمان خانه پنج شهید سیر میکنیم اما به ناگاه افکارمان به سوی گلزار شهدای بهشت زهرا (س) مزار پیر میداندار عشق، سید میرحمزه سجادیان درقطعه ۲۶ رديف ۷۲ شماره ۲۱، متوجه میگردد همو که روی سنگ قبرش نوشته شده است:
اسـوه خیل شهیــــدان جهان حاج سیدحمزه سجــــــــادیان
چون ذبیح آورده در کوی خلیل چهار فرزند رشـــــــید نوجـوان
کاظم وداود و قاســم با کریم میدهد تا بگذرد ازامتــــــحان
بله سالار شهدای این خانه، چهار فرزندش نیز در خط مقدم جبهه شهید میشوند و خود بهعنوان پنجمین شهید خانواده جام شهادت را مستانه سرکشیده است، کدام معجزه ازاین بالاتر، چه کسی میتواند آنرا انکار کند، کدام تحریف و یا مبالغهای میتواند ایثارش را وصف کند؟ او که مثل خورشید در قطعه ۲۶ میدرخشد. به کنارش اگر رفتید نرم و آهسته بروید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی او و یارانش از بی وفاییهای بی شرمانه ما!
شرح حال شهدای این خانه آسمانی از تنها پسر و یادگار خانواده که خود نیز رسم ایثار را به خوبی میداند، یعنی سید جعفر بر ما عرضه میشود و چه زیبا کلام از پدر آغاز میشود؛
مسلمان رسالهای
پدرم کشاورز بود و در یکی از روستاهای رودهن به نام «جورد» زندگی میکرد. حاصل ازدواجش پنج پسر و دو دختر بود. مدرسه نرفته بود ولی سواد مکتبخانهای داشت و به همین دلیل قرآن را به خوبی قرائت میکرد و به احکام مسلط بود. همواره ما را از کارهای حرام نهی و به کارهای حلال تشویق میکرد.
او از عنفوان کودکی ما را به جلسات قرآن کریم و مراثی اهل بیت (ع) میبرد. یادم هست که همه روزه پس از نماز صبح اهالی روستا و پدرم گرد هم میآمدیم قرآن قرائت میکردیم.
در زمان حیات آیت الله بروجردی، پدر مقلد ایشان بود و پس از ایشان به امام رجوع کرد و در آن بحبوحه درگیریها و فضای ویژه امنیتی و پلیسی، رساله ایشان را نگهداری و مطالعه میکرد. او ارتباط خوبی با علمای قم داشت و همواره پس از سفر به قم و حضور در محضر بزرگان اطلاعات و اخبار روز را برای اهالی روستا میآورد.
پدر همواره میگفت که به مال مردم چشم ندوزید و دست درازی نکنید. به درخت مردم نگاه نکنید که دلتان بخواهد از میوهاش بخورید. همیشه به یاد خدا باشید و هر چه میخواهید از او بخواهید. حاج آقا هیچ گاه نماز شبشان ترک نمیشد. به خاطر دارم که در زمانی که زمستان بسیار سختی هم بود، ایشان جهت گرفتن وضو برای نماز شب، بیرون میرفتند و در آن سرمای طاقت فرسا وضو میگرفتند.
همچنین یادم هست که یکی از اهالی در خواب دید که آسمان سوراخ شده است و هر کاری میکنند نمیتوانند آسمان را به حال اولش برگردانند، (پدر ایشان آقا سید میر علی بود) اهالی در خواب او را آوردند. وی توانست اسمان را درست کند و ایشان توانست ستونی برای از بین نرفتن اسمان شود. به راستی هم این چنین بودند.
مؤذّن شهادت
پدر مکبر مسجد هم بود و عجب صدای زیبایی در اذان داشت. یکی از همرزمانش نقل میکرد: «وقتی اقا سید حمزه با تعدادی از همرزمان به شهادت رسیدند، به دلایلی که در اثر شرایط جنگ و موقعیت منطقه شکل گرفته بود نتوانستیم متوجه شویم که آنها در کدام منطقه به شهادت رسیدند؛ اما پس از چندی متوجه نوای دلنشین صدای اذانی شدیم که ما را به سمت خود میخواند. رد صدا را گرفتیم و به محلی رسیدیم که پیکر مطهر شهدای بزرگوار در آنجا قرار داشت. با حیرت تمام متوجه شدیم که این صدای پیر اذان گوی گردان حاج سید حمزه سجادیان که بود که ما را به آن منطقه رهنمون گردید، با اینکه مشخص بود مدتی از زمان شهادت ایشان گذشته است…
بی هدف نیست که شهید اهل قلم آوینی عزیز مستندی را که درباره پدر و برادران شهید ساخته، نام «رزق حلال» بر آن نهاده زیرا که ایشان حقیقتاً متوجه حلال و حرام در زندگی بود و اگر رزق حلال نبود پدر و چهار فرزندش را تقدیم اسلام نمیکرد و خودش نیز به شهادت نمیرسید.
پدر معلم کلاس درس ایثار
درست در زمانی که منافقان سینما رکس آبادان را به آتش کشیدند و حدود 200-300 نفر را به شهادت رساندند. ما برادرها به روستایمان رفته بودیم. یادم هست که پس از اقامه نماز جماعت نماز مغرب به امامت پدر بزرگوارمان، ایشان بین نماز مغرب و عشاء، رو به ما نمود و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم، ما زمان شاه سرباز ندادیم و نباید هم میدادیم ولی الان زمانی است که باید سرباز بدهیم و شماها بایستی دوره ببینید و خودتان برای رفتن به جبهه و پیروزی و حفظ انقلاب آماده کنید. «بعد از اینکه این جملات را به ما گفت، با حالتی خاص گفت: «خدایا! من این ساعت مقدس را شاهد میگیرم که تا آن اندازه که در فهمم بود، امر خدا را به فرزندانم امر کردم و آنها را نواهی خدواند، نهی نمودم».
شکر به درگاه خداوندی به خاطر انتخابی بزرگ
پدر بعد از شهادت چهار فرزندشان به شهادت رسید و هر دفعه که خبر شهادت هر یک از شهدا را به ایشان میدادند بسیار آرام و مطمئن به شکرگزاری خدواند میپرداخت.
خاطرم هست اولین شهدای خانواده ما، سید داوود و سید کاظم بودند که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند، اما بدن مطهر سید داوود را نیاورده بودند و تنها بدن مطهر سید کاظم را به ما تحویل دادند و ما نیز عکس سید کاظم را بالای در خانه زدیم. در آن زمان پدر، مشهد بودند و همین که از مشهد برگشتند و عکس فرزندشان سید کاظم را دیدند به محض ورود به خانه، دو رکعت نماز شکرانه به جا آوردند و گفتند که خدایا این فرزند را که به راه تو تقدیم نمودم از من بپذیر.
شهید سید داوود در وصیت خود یادآور شده بود: «…آخرین سخن من با امت شهید پرور، بدانید که من اولین شهید نبودم و آخرین آنان نیز نخواهم بود. زیرا تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستیم چرا که ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.»
وقتی پدر میخواستند به جبهه بروند در اثر کهولت سن بیماریها و دردهای متعددی داشتند. زانویشان درد میکرد و معدهشان ناراحت بود. من مانع میشدم و میگفتم که پدر شما چهار فرزندتان را در راه خدا دادهاید خواهش میکنم که دیگر شما نروید. ایشان در پاسخ به من گفتند که من میروم تا موجب روحیه گرفتن دیگر رزمندگان شوم، به هر حال هر کس میبایست به وظیفه خودش عمل کند. ایشان برای عملیات کربلای 5 عازم شدند و در همین عملیات به شهادت رسیدند بنده هم به دنبال پدر اعزام شدم و نتوانستم در مراسم تدفین ایشان حاضر شوم.
عروسی شهادت
پس از شهادت پدر در چهلمین روز از عروج آسمانی ایشان، در راه برگشت به منزل به چند خارجی برخوردم و چند تا از پوسترهای پدر را که در داخل ماشین بود، به آنها دادم که یکی از آنها با دست اشاره کرد که صاحب این عکس را در خبرگزاریهای غربی و در کشورهایی چون آلمان و.. نشان داده و گفتهاند که وی از پدران شهیدی است که چندین شهید در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داده است؛ که من نیز تأیید کردم که بله ایشان پدر بنده هستند و باعث افتخار بنده و تمام ایرانیان هستند.
کمی که به خود میآییم، نمیدانیم به لبخند سید داوود روی دیوار بنگریم یا به چشمان نافذ سید کاظم. همین قدر می دانیم که این دو برادر در یک روز در عملیات بیت المقدس به دعوت آسمانی لبیک شهادت گفتهاند.
سید کاظم وصیت کرده بود که من دوست ندارم پس از شهادتم برایم سنگ قبر بگذارید چرا که آرزویم این است که «گمنام «باشم و با آنها که بی هیچ نام و نشانی از این دنیا رخت بر میبندند هم طریق شوم.»
یکبار پس از مراجعت وی از جبهه، ما برایش یک دختر متدین انتخاب کرده بودیم تا برای خواستگاری برویم اما ایشان گفتند که ما عملیات گستردهای را در پیش داریم و باید به جبهه برگردم اگر در این عملیات شهید شدم که خواستهام به اجابت رسیده و اگر لیاقت شهید شدن نداشتم، پس از عملیات ازدواج میکنم.
او رفت و با آقا سید داوود در یک عملیات با سید داوود شرکت و هردو باهم در آن نبرد پیروزمندانه به شهادت رسیدند و سه برادر دیگرم تا مدتها مفقودالاثر بودند.
یادگار عملیات خیبر
این را هم می دانیم که سید ابوالقاسم که از زوایه راست دیوار، نگاه تو را در قاب عکس شیشهای خود متوقف کرد، یادگار این خانه در عملیات خیبر است.
شهید سید ابوالقاسم در وصیتی عنوان کرده بود: … گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید. تا کفر از این دنیا برکنده شود. مادرمان شاء الله خداوند صبر عظیم بدهد به شما، برای ما ناراحتی نکنید…
در یک پاتک بسیار سنگین عراق، در تنگه ابوغریب، سید قاسم که آرپی جی زن بود پس از منهدم کردن چند تانک دشمن توسط یک هلی کوپتر مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. با اینکه ما با هم بودیم نتوانستیم جنازهاش را به عقب بیاوریم، مسئولین هم به دلیل شدت پاتک دشمن اجازه ندادند که برای جمع آوری اجساد شهدا برویم. تا اینکه پس از چندین سال، بچههای تفحص پیکرش را پیدا کرده و آوردند تحویلمان دادند.
چریک گمنام
سید کریم نیز که کوچکترین برادر ما بود، حدود 17 – 18 سال بیشتر نداشت و نزدیک به شش ماه در جبهه به طور گمنام فعالیت میکرد. پس از شهادت سید کاظم و سید داوود پدرم به من امر کردند که بروم ببینم که سید کریم کجاست. من هم رفتم به سمت گیلان غرب و از آنجا هم رفتم به گردان مربوطهاش و از فرمانده اش پرسیدم که آقا سید کریم کجاست؟ فرمانده رو کرد به من و گفت: «سید جعفر. شما یک برادر گمنام داری و من یک چریک گمنام. ایشان الان هفت– هشت ماه است که در خاک عراق با حزب الدعوه همکاری میکند.»
بعد از شهادت سید داوود و سید کاظم، سید کریم به مرخصی آمد در حالی که از شهادت برادرانش خبر نداشت. پس از 20 روز بیماری سختی که بر او عارض شده بود، از وی پرسیدیم که این مدت کجا بوده و چه میکرده؟ توضیح داد که برای انهدام یکی از پلهای متحرک عراق به آنجا رفته بودیم که محاصره شدیم و مجبور شدیم نزدیک به هشت ساعت در زیر آب یکی از نهرهای کردستان عراق مخفی شویم و تنها با استفاده از یک نی هوای لازم برای تنفس را استنشاق میکردیم.
از سید کریم این را هم می دانیم که او همان دلاوری است که در روزگار کودکی، در مدرسه طاغوت، بر خلاف سایرین که هنگام ورود به کلاس به عکس شاه سلام میدادند، نه تنها سلامی نفرستاد بلکه باعتاب میگفت: برای چه باید سلام بدهیم؟ مگر این کیست؟ و چنان کیفش را بر عکس کوبیدکه از سردر دیوار به پایین افتاد. بی جهت نیست که اینک نام او درفهرست شهیدان فاو چون ستارهای درخشیدن گرفته است. شهید سید کریم در وصیتنامه خود به خانواده نوشت: …. اي پدر و مادر عزیزم می دانم که من برای شما پسر خوبی نبودم. امیدوارم که مرا ببخشید و توای مادر به خدا دوستت دارم واقعاً قهرمانید. با اینکه دو تا از پسرهای جوانتون شهید شدهاند جوان دیگری را به جبهه فرستادید.
مادر چهار شهید سجادیان: خوشا به حال خودشان؛ من که کاری نکردهام!
عصر چهاردهمین روز ارديبهشت 88 است که کاروان کوچک مرکزامور زنان و خانواده برای جرعه نوشی از چشمهای دیگر از دریای شهیدان؛ در خیابانهای پایتخت به حرکت در میآید.
همراه و همدل با رییس مرکز امور زنان و خانواده وارد سه راه یاسر در نیاوران میشویم. چشمها در جستجوی پلاک 7 است و دلها در مرور حماسه پنج شهیدی که در یک خانه هفت خوان عشق را درنوردیدهاند.
مادر شهیدآن چنان بی تعلق و آزاد به استقبالمان میآید که در برابرش خود را ناتوانتر از آن مییابیم زیرا که از عظمت صبرش بپرسیم.
مادری که هیچ گاه مانع همسر و فرزندانش برای رفتن به جبهه نشده و همواره بر زبانش این کلام جاری بود «که همهتان بروید؛ چرا که «اسلام «برای پایداری به خون و جان شما نیازمند است.»
او حلیمه خاتون نام دارد. نامش تو را به یاد شیرزن قبیله سعدیه میاندازد که درحق پیامبرت دایگی کرده است. اما حلیمه این خانه؛ نه فقط در حق 4 پسرش، که در برابر دفاع مقدس مادری را به نهایت رسانده است.
میخواهیم از پنج شهید این خانه بگوید. اما دلش را به جای دیگری گره زده
است. گويي تمایلی برای بیان گوهرهای ارزشمندی که به درگاه دوست هدیه کرده؛ در او نیست. این را وقتی به باور میرسی که به او می گویی: خوشا به سعادتت! و هربار در برابر این جمله ساده، عاجزانه و خاضعانه پاسخت میدهد: خوشا به حال خودشان. من که کاری نکردهام!
اگر در این خانه در کنار ما قرار بگیری خوب میفهمی چرا نمیتوان از شهدای این خانه چیزی پرسید. در حالی که فقط برای پرسیدن و جستجو آمدهای!
دیوارهای اتاق نه فقط محمل قاب عکس پنج شهید؛ که راوی شهود پنج آسمان معنویت در این خانهاند.
پیام مادر 4 شهید به زنان بحرین در محضر رهبری
حاجیه خانم حلیمه سجادیان همسر و مادر چهار شهید است. او هنوز زینب گونه و استوار پیام رسان پیام شهیدان است. او پیام شهدا را در محضر رهبر فرزانه انقلاب چنین خواند:
« بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم.
سپاس و ستایش خداوند را به خاطر نعمتهایی که بخشید و آن را شکر به خاطر آنچه که الهام کرد. سلام بر پیامبر رحمت و دختر گرامیشان حضرت فاطمهی زهرا (س) مادر یازده ستاره درخشان آسمان امامت و سلام بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت حجت بن الحسن روحی له فداه و عرض سلام به محضر رهبر عزیز و فرزانه. و سلام بر توای خواهر مسلمانم! تویی که با فریاد مشتهای گره کردهات از مردان دلیر و فرزندان رشیدت حمایت میکنی و حلقههای زنجیر ظلم و ستم استکبار و شیاطین را یکی پس از دیگری نابود میسازی و با ایمانی محکم و قدمهایی ثابت تا نابودی شیطان بزرگ پیش میروی. آیا میدانی راهی که تو اکنون در آن قرار داری چیست و چه قیمتی دارد؟ راه تو راه نور و سعادت و نجات است، راه حریت و آزادگیست راه رسیدن به حیات طیبه است، راه خدا و راه نبوت است و این بسیار گرانبها و با ارزش است. شنیدهام شیطان صفتان به به مسجد و مدرسه و خانه و کاشانهات یورش میبرند و وجود پاکتان را به خاک و خون میکشند و عزیزانتان را به شهادت میرسانند، نگران نباش که خدا با شماست.
من حلیمه هستم. نام من حلیمه است. از خانوادهی من همسرم سید حمزه و چهار فرزندم سید کاظم، سید داوود، سید کریم و سید قاسم سجادیان به شهادت رسیدهاند. هر بار که خبر شهادت فرزندانم را میآوردند در حالی که اشک شوق بر چهرهام بود و رو میپوشاندم تا مبادا دشمن شاد شود، دلم آرام بود و خوشحال بودم از اینکه خداوند متعال شهادت را نصیب خانوادهام نمود و هرگز فراموش نمیکنم آن روزی که خبر شهادت همسرم را به من دادند، وجودم پر از حسرت و اندوه شد، چرا که از غافله عشق جاماندم. و اما شنیدهام در بحرین، که دلهای شما لبریز از عشق علی و فاطمه است، دشمن اسلحهاش را به قلب شما نشانه رفته است، اما بدانید راه شما راه خدا و راه خدا راه پیروزی است و ما با دعایمان شما را حمایت میکنیم. والسلام علیکم و رحمه الله»
منبع: سایت رهبر معظم انقلاب اسلامی – 31/2/90
آقا سید
«آقاسید» نام یک بخش از برنامه سه قسمتی روایت فتح است که به قلم و صدای دلنواز آقا سید مرتضی آوینی در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شده است. حق این است که «جورد» روستای سادات و شهدا است. روستایی نمونه و پیشتاز در دفاع مقدس هشت ساله؛ بچههای سپاه دماوند و بسیج دماوند خاطرات زیادی از این شهدا بهویژه شهید حاج سید حمزه سجادیان دارند. چه بسیار دوستانی که آخرین خاطرهی او را به یاد میآورند. این صفحه اختصاص به این منظومه شهادت دارد. پدر و چهار فرزند که در قطعههای 26 و 29 بهشت زهرا گرد هم آمدهاند.
جورد، روستای نزدیک به آسمان
درکوهستان های اطراف رودهن دهکدهای هست به اسم «جورد» و در آن دهکده خانوادهای که چهار قربانی به راه خدا داده است: کریم و داوود و کاظم و قاسم.
چهرهای که ما از آقای سجادیان در ذهن داشتیم با آنچه که از او دیدیم بسیار متفاوت بود جورد در اطراف رودهن است و رودهن در اطراف تهران. اما مظاهر هفت رنگ تمدن ماشینی نتوانسته بود آقاسید را از وطن ایمانی خویش دور کند و می دانی برادر، غریب آن کسی است که از وطن ایمانی خویش دور شده باشد.
کاظم و قاسم و کریم و داوود، چهار جوانمرد از تبار آخرین رسول خدا بر زمین، و با این همه، آقا سید میداند که تکلیف از خود او نیز ساقط نیست.
جورد از توابع رودهن است و رودهن در اطراف تهران، اما آقاسید همچنان با مظاهر هفت رنگ تمدن ماشینی بیگانه مانده است. هر چند تهرانیها هم نشان دادند که بالاخره این ایمان است که بر همه چیز غلبه میکند.
می گویند روستای جورد غریب و دورافتاده است و جادهاش با اولین برفهای زمستان مسدود میشود. اما می دانی برادر، غریب آن کسی است که از وطن ایمانیاش دور شده باشد. کاظم و قاسم و کریم و داوود نشان دادهاند که دهکدهی جورد از خیلی جاهای دیگر به آسمان نزدیکتر است و همین کافی است. مادر شهدا نیز اهل تکلیف بود و میدانست که راه حق همواره از کربلا میگذرد.
زمستانها شب خیلی زود سر میرسد. وقتی ما میخواستیم که دهکدهی جورد را ترک کنیم شب شده بود و بچههای جهاد در مسجد جورد بعد از نماز مغرب و عشا برای گردانهای انصار یارگیری میکردند.
آدمی زاد اسیر خویشتن خویش است و تا به سفر نرود از عالم خویش باخبر نمیشود. و به راستی در زیر این آسمان پرستارهی خداوند چه شگفتیهایی نهفته است! حالا ما آقاسید را شناختهایم و شما هم او را شناختهاید. اما فکر میکنید که در سراسر ایران چند نفر از این آقاسیدها داریم؟
در کنار مسجد، همان شبانه داشتند هدایای مردم را برای جبهههای نبرد بار میزدند و هنگامی که ما دهکده جورد را ترک میکردیم، آقاسید را دیدیم که داشت یک بار دیگر پلههای مسجد را بالا میرفت تا به گردانهای انصار بپیوندد.
منبع: جوان آنلاین/مشرق
انتهای پیام/