سربندان، مرکز دهستان ابرشیوه دماوند در آئینه تاریخ

روستاي سربندان جزء استان تهران از توابع شهرستان دماوند، بخش مركزي و دهستان ابر شيوه مي باشد.اين روستا از شمال به رشته كوه هاي البرز، از غرب به روستاي جابان و از شرق و جنوب به اراضي باغي محدود مي شود.روستاي سربندان از لحاظ موقعيت جغرافيايي در 52 درجه و 18 دقيقه طول جغرافيايي و 35 درجه و 38 دقيقه عرض جغرافيايي ، با ارتفاع 2240 متر از سطح دريا واقع شده است.

*معرفی

موقعيت جغرافيايي روستا
روستاي سربندان جزء استان تهران از توابع شهرستان دماوند، بخش مركزي و دهستان ابر شيوه مي باشد.اين روستا از شمال به رشته كوه هاي البرز، از غرب به روستاي جابان و از شرق و جنوب به اراضي باغي محدود مي شود.روستاي سربندان از لحاظ موقعيت جغرافيايي در 52 درجه و 18 دقيقه طول جغرافيايي و 35 درجه و 38 دقيقه عرض جغرافيايي ، با ارتفاع 2240 متر از سطح دريا واقع شده است.

فاصله روستاي سربندان تا شهر دماوند حدود 25 كيلومتر و تا شهر تهران 70 كيلومتر مي باشد. اين سكونتگاه در يك پهنه جغرافيايي كوهستاني و كوهپايه اي استقرار يافته است.

آب و هوا و اقليم روستا
با توجه به اينكه روستاي سربندان در شرق شهرستان دماوند واقع شده است، وضعيت اقليمي آن با وضعيت اقليمي شهر دماوند و روستاهاي همجوار مشابه است. در نتيجه با درنظر گرفتن اطلاعات موجود به بررسي ويژگي هاي اقليمي اين روستا مي پردازيم.

روستاي سربندان يك منطقه كوهستاني و در دامنه هاي جنوبي كوه هاي البرز قرار دارد داراي آب و هوايي از نوع سرد و خشك كوهستاني با تابستانهاي معتدل و ملايم و زمستانهاي بسيار سرد مي باشد. ميزان بارش در اين روستا به علت كوهستاني بودن و قرار گرفتن در دامنه جنوبي البرز نسبتا بالاست.چگونگي وزش باد با موقعيت جغرافيايي و چهره كلي عوارض و پستي و بلندي ها درارتباط تنگاتنگ مي باشد.

جريان هواي شمال و شمال غربي كه از مهرماه شروع و تا اواسط بهار ادامه دارد موجب ريزش باران و حاكميت هواي سرد در منطقه مي گردد و جريان هواي گرم وخشك كه از اواسط بهار شروع تا اواخر تابستان ادامه پيدا مي كند از ناحيه كويري ايران به منطقه جريان دارد البته وجود كوه هاي گنبدي شكل و باغهاي بزرگ و سرسبز تا حدودي از گرماي آن مي كاهد ولي باز هم تاثير مي گذارد.وجود دره ها ي بزرگ و كوچك، رود هاي دائمي در روزها و شبها جريان نسيم كوه به دره، دره به كوه به خوبي حس مي گردد. جريان عمومي باد موجود در منطقه بادهاي غربي مي باشد.

3 عامل مهم ارتفاعات ، دشت كوير و بادهاي آور غربي نقش عمده اي در تعيين آب و هواي روستاي سربندان دارند. اين روستا در فصول سرد متاثر از سيستمهاي شمال، غرب و جنوب مي باشد. اين امر سبب شده كه آب و هواي آن در زمستان سرد و خشك و در تابستان نيز به علت پيشروي آب و هواي گرم و خشك همراه با غبار در هوا مي باشد البته وجود اين 2 جريان آب و هوا موجب تعديل هوا در كليه فصول سال نيز شده است.

دما
در محدوده مورد مطالعه ميانگين حداقل دما در سال 2/4 درجه سانتي گراد و ميانگين حداكثر دما در سال 3/24 درجه سانتي گراد و اختلاف ميانگين حداقل و حداكثر دما در سال 1/20 درجه سانتي گراد مي باشد. حداقل مطلق دما در 5/26 – درجه سانتی گراد و حداكثر مطلق در تيرماه 5/48 درجه سانتي گراد و اختلاف حداكثر و حداقل مطلق در ماه 75 درجه سانتي گراد مي باشد.

رطوبت نسبي
تركيب عوامل اقليمي مانند درجه حرارت، رطوبت نسبي و جريان هوا بر انسان تاثير مي گذاشته و با آسايش فيزيكي او در ارتباط است.با توجه به آزمايشهاي محققين طي ساليان متمادي و بررسي مقدماتي كه از ساكنين مناطق مختلف در طول سال انجام شده، محقق است كه دماي 24 درجه سانتي گراد و رطوبت نسبي در حدود 50 درصد در فصل تابستان براي 98 درصد افراد مطلوب است، در حالتي كه در زمستان براي 97 درصد درجه حرارت 21 درجه سانتي گراد و رطوبت نسبي 50 درصد مطلوب مي باشد، در محدوده مورد مطالعه بالاترين ميزان رطوبت هوا در آذرماه و پايين ترين ميزان آن در تيرماه مي باشد.

توده هاي هوايي و باد غالب
توده هاي هوايي در زمستانها ، مديترانه اي از غرب، قطبي بري قطبي شمالي از سمت شمال غربي ، بحري از شمال غرب و درتابستان ها بري تر و پيكان نشات گرفته از كوير ايران و يا صحراي عربستان مي باشد. همچنين جريان توده هاي هواي بحري تر و پيكان گرم و مرطوب در تابستان از سمت شمال غرب و يا جنوب شرق به صورت اتفاق گزارش شده است.جهت باد غالب سالانه (گلباد) غربي و جنوب شرقي است.

عوارض طبيعي و ژئومورفولوژيكي اطراف روستا
اين روستا از لحاظ ناهمواري به گونه اي است كه قسمت شمال آن را كوه هاي كم ارتفاع احاطه كرده و خود روستا واقع در دشت وسيع با شيب ملايم است كه داراي چشمه هايي در قسمتهاي بالايي روستا و همچنين از وجود يك عارضه ويژه درياچه با آب شيرين موسوم به درياچه تار بهره مند مي باشد ( طرودي، ناصر، آثار تاريخي دماوند، ص 180) كه مناطق پايين را توسط آنها آبياري مي كنندو آب كشاورزي روستا البته روستاهايي كه بيشتر در آن محدوده هستند را تا حدودي تامين مي كند.بخش داخلي روستا درختهاي زيادي به صورت پراكنده به چشم مي خورد كه باعث طراوت محيط روستا مي شودو در بخشهاي جنوبي روستا بخش باغباني و زراعت روستاواقع شده است.پديده غالب در محيط وجود كوه هاي كم ارتفاع فراوان است به طوري كه بعضي از روستاها كاملا واقع در وسط كوه يادر بالاي كوه مي باشند كه از تعداد جمعيت كمي برخوردار است.روستاي سربندان از لحاظ ژئومورفولوژيكي در منطقه كوهستاني و در يك محدوده داراي شيب استقرار يافته است. به لحاظ طبيعي عوارضي همچون رودخانه و اراضي جنگلي در محدوده روستا مشاهده مي شود. از نظر وضع طبيعي آبادي جزو مناطق كوهستاني مي باشد.

منابع تامين آب آشاميدني و آب كشاورزي روستا
آب آشاميدني روستاي سربندان توسط چشمه (بيشتر در بخش شمالي روستا) و چاه ( بيشتر در بخش جنوبي روستا) تامين مي شود.آب چشمه به وسيله لوله كشي به منبع آب روستا منتقل مي شودو پس از ذخيره در منبعي با ظرفيت 100000 مترمكعب، از طريق شبكه هاي لوله كشي به واحدهاي مسكوني منتقل مي شود. تاسيسات مربوط به آب شرب روستا تحت پوشش سازمان آب و فاضلاب روستايي مي باشد. اين روستا با تنگناي آب شرب به ويژه در فصل تابستان روبرو مي باشد از طرف ديگر تاسيسات و لوله هاي توزيع كننده آب دچار فرسودگي شده و ترميم آنها لام به نظر مي رسد. آب اراضي كشاورزي روستا از طريق آب رودخانه ها تامين مي شود.

محدوده اراضي كشاورزي ومنابع طبيعي
براساس اطلاعات اخذ شده از مديريت جهاد كشاورزي شهرستان دماوند، 1400 هكتار اراضي زراعي و باغي در سطح روستاي سربندان وجود دارد. اين اراضي به طور پراكنده در اطراف روستا وجود دارد و بيشترين سطح اراضي كشاورزي در شمال غربي روستا واقع شده است.

تاريخچه سربندان
روستاي سربندان مركز دهستان ابرشيوه است كه در 80 كيلومتري جاده تهران – فيروزكوه قرار دارد و از توابع دماوند مي باشد كه روستاي خوش آب و هوا و ييلاقي است.

سربندان روستايي قديمي و تاريخي است و از قديم الايام به علت وجود آب فراوان و هواي خوش و چراگاههاي طبيعي مورد توجه بوده است. به طوري كه در زمان سلسله زنديه كريمخان زند باغي را در آن ايجاد كرده بود كه با باغشاه معرمف است و تا چند سال گذشته ديوارهاو خرابه هايي از آن برجا مانده بود كه اكنون متاسفانه به علت بي توجهي از بين رفته است و به زمين كشاورزي تبديل شده است. اقوام ساكن در سربندان و جابان و … از خانواده هاي كرمانجي بودند كه در ابتدا در شمال خراسان زندگي مي كردند و در زمان آغامحمدخان قاجار به اين ناحيه كوچ داده شده اند.

در مورد علت هجرت كردها به شمال خراسان بايد گفت كه موطن آنها در ابتدا در مناطق غربي ايران بوده است. در زمان شاه عباس صفوي پايتخت حكومت در اصفهان بوده است و خراسان كه از مركز حكومت دور بوده همواره تحت تاخت و تاز ازبك ها و ديگر اقوام مهاجم قرار داشته است به طوري كه وضعيت ناحيه شرقي ايران به طوري ناامن شده بود كه شاه عباس جرات ندشت از ناحيه ري قديم فراتر نهد و از طرفي هم كردها كه افرادي آزاد انديش، رشيد و دلير بودند در نواحي غربي ايران تجمع بزرگي را تشكيل داده بودند و اگر با هم متحد مي شدند خطر بزرگي براي تاج و تخت شاه عباس محسوب مي شدند.

بنابراين شاه عباس در اين فقره از خود سياست نشان داد و سران كرمانج را كه از نظر چراگاه براي دام هايشان در نواحي غربي ايران در مضيقه بودند را تشويق كرد كه به نواحي شرقي ايران از جمله خراسان كوچ كنند و او با يك تير دو هدف را نشانه گرفته بود، يكي اينكه اجتماع كردها را كه در غرب ايران بود پراكنده كرده بودو خيالش از نظرآنها واينكه مبادا با هم متحد شوند و خطري را براي او و تاج و تختش ايجاد كنند راحت شده بود و ديگر اينكه با اعزام آنها به نواحي شرقي ايران از شر حملات گاه و بيگاه ازبك ها راحت شده بود امنيت نواحي شرقي ايران را تامين كرده بود. به اين ترتيب شد كه كردها به خراسان آمدند، اين حركت حدودا در سال 1007 هجري قمري انجام گرفت.

سردار سپاهي كه با ازبك ها وارد جنگ شد و آنها را شكست داد، دو برادر به نام هاي فرهادخان و ذوالفقار خان قرامانلو بودند كه فرهادخان برادر بزرگتر و سردار سپاه بود و ذوالفقارخان برادر كوچكتر و نقش دستيار را براي برادرش ايفا مي كرد.فرهادخان با سپاهي كه از كرمانج هاي وطن پرست و پرشور همراه داشت ازبك ها را شكست داد و خراسان را به تصرف درآمورد و امنيت را در بخش هاي شرقي ايران برقرار ساخت ودر همان منطقه ساكن شد، شاه عباس هم به مقصود خود رسيد زيرا در هر حال اگر كرمانج ها پيروز مي شدند يا شكست مي خوردند به نفع او بود.شاه عباس كه از قدرت گرفتن فرهادخان هراسان شده بود، او و برادرش را ناجوانمردانه به قتل رساند.چنين شد كه كردها در خراسان ساكن شدند.پس از زمان صفويه و حمله افغان ها شخصي به نام نادرقلي علم انتقام از افغانها را برافراشت و پس از سركوب افغانها؛ پاكستان و هند را نيز به تصرف درآورد.بخش عمده اي از سربازان و سرداران سپاه نادر را كرمانج هاي ساكن خراسان تشكيل مي دادند.

پس از آنكه نادر نيز پايه هاي حكومت خود را محكم كرده به فكر زراندوزي افتاد و او نيز از جانب سران كرمانج نسبت به تاج و تختش هراسناك شد و تصميم به قتل سران سپاه خود افتاد ولي اين خبر زودتر به گوش سران كرمانج سپاه رسيد و آنها شبانه نادر را در مكان استراحتش به قتل رساندند.اين ضرب المثل كه در قوچان بين كرمانج ها رواج دارد كه مي گويند : ما نادر را كشتيم ، حالا تو كي باشي كه براي ما خط و نشان مي كشي، از همين جا آمده است.ُ

پس از نادر و سلسله اش كريمخان زند به حكومت رسيد.در زمان او نيز كرمانج ها در سپاه حضور داشتند و سران سپاه كريمخان را كرمانج ها تشكيل مي دادند. پس از كريمخان كه آغامحمدخان به حكومت رسيد، سران سپاه كريمخان كه كرمانج بودند سر نافرماني گذاشتند و هر يك براي خود ادعاي حكومت مي كردندو بالاخره كارشان به جنگ با آغامحمدخان قاجار انجاميد ولي گروهي از آنها از آغامحمدخان شكست خوردند و آغامحمدخان براي اينكه اجتماع كرمانج هاي خراسان را پراكنده سازد ، سران و خانواده هايي از آنها را به مناطق مختلف كوچ داد از جمله منطقه دماوند كه گروهي از آنان در سربندان و گروهي در جاباهن و گروههاي ديگري نيز در سرخده و خسروان سكني گزيدند.در ابتدا تعداد ده خانواده اصلي در سربندان سكني گزيدند كه سران آنها عبارت بودند از:

1- اميرگونه سلطان

2- بشير

3- ذوالفقارخان

4- نوروز حاجي

5- عليخان سلطان

6- نصرا…بيك

7- علي مراد بيگ

8- حاج حسين

9- كربلايي محمدعلي

10- عليمردان خان

كتيبه هايي از زمان فتحعلي شاه قاجار وجود دارد كه اميرگونه سلطان و ذوالفقارخان را همراه شاه در شكار نشان مي دهد.يكي از كتيبه ها در تنگه واشي در فيروزكوه است، يكي هم در رنه در شمال شهر دماوند، بعد از تونل وانا است ودر چشمه علي شهر ري نيز چنين كتيبه اي وجود دارد.

شغل اصلي مردم در اينجا مانند اكثر روستاتهاي كشور كشاورزي و دامداري است كه البته در سال هاي اخير باغداري نيز رونق خوبي دارد، محصولات باغي عبارتند از: سيب، هلو، شليل، زردآلو، گيلاس، آلبالو و … كه البته سيب منطقه دماوند به خصوص سيب سربندان و جابان از شهرت جهاني برخوردار است.

*کرمانج

قوم کرمانج یکی از اقوام اصلی کرد می باشند که در نقاط مختلفی دنیا سکنی دارند از جمله ایران، عراق،ترکیه،سوریه و…
پراکندگی این قوم در ایران زیاد است،یکی از مهمترین مکانها شمال خراسان می باشد، همچنین درتهران، رودبار و منجیل در استان گیلان،در استان سیستان و بلوچستان،کرمان و شهرهای غربی کشور نظیر مهاباد و …
دسته ای از این قوم در استان تهران در شهرستان دماوند در روستاهای سربندان،جابان،سرخده و خسروان زندگی می کنند.
در مورد نژاد کرد باید گفت که در زمان ورود آرییایی ها به فلات ایران، قوم آریایی از سه گروه به نام های ماد، پارس و پارت تشکیل شده بود،مادها در ناحیه مرکزی و غربی فلات ایران سکنی گزیدند و اولین حکومت را در ایران تشکیل دادند و سپس به نوبت پارس ها و پارت ها با دولت های هخامنشی و اشکانی حکومت ایران را به دست گرفتند. چنان که از تاریخ بر می آید کوروش کبیر که سلسله هخامنشی را بنیان نهاد از طرف مادری به نژاد ماد مربوط میشده که بحث در این مورد در حوصله اینجا نیست و علاقه مندان می توانند با مراجعه به تاریخ از چند و چون دقیق آن اطلاع حاصل کنند که بنده لینکی را در این زمینه قرار خواهم داد.
اقوام آرییایی که وارد ایران شدند دارای دین بهی یا همان دینی که ما اکنون با نام دین زردشتی می شناسیم بودند و این دین با سه شعار اصلی گفتار نیک،کردار نیک و پندار نیک در بین این قوم با فرهنگ جای پیدا کرد.
آتش در دین زردشتی از اهمییت ویژه ای برخوردار است زیرا هم باعث ایجاد نور و گرما برای انسان می شود و می توان با آن غذا را طبخ کرده و نیز با آن فلزات را ذوب کرده و با آن ابزار های مفید و کوناگونی ساخت و مهمتر از آن زردشتی ها خدا را در نور و روشنایی جستجو می کردند و بر این باور بودند که خداوند خود منبع و منشا نور و روشنایی است همانطور خداوند متعال بارها و بارها در قرآن به روشنایی و نور و اینکه خداوند منبع نور و روشنایی است و افراد را از ظلمت به سوی نور راهنمایی و هدایت می کند سخن گفته است پس نکته ظریفی که در اینجا باید به آن توجه کرد این است که زردشتی ها آتش پرست نبوده و نیستند و این تهمتی بس زشت است که به آنها نسبت داده می شود.
در زبان کرمانجی واژه آتش به آر ترجمه می شود و نام ایران نیز از همین واژه گرفته شده:آران یعنی سرزمین آتش یا سرزمینی که آتش برای ساکنان آن مقدس بوده است.
از تمام این مباحث می خواستیم به اینجا برسیم که بازماندگان قوم ماد در روزگار کنونی همین نژاد کرد است که نژادآذری(نه ترک) و لر نیز از زیر شاخه های این نژاد هستند و همگی دارای ریشه ای مشترک هستند.
در میان تمام لهجه های زبان کردی ، لهجه کرمانجی در تاریخ تطور و تحقیق زبان کردی مقام مهمی دارد که لهجه مکری یکی از شاخه های آن می باشد و این همان لهجه ای است که به زبان زردتشت و اوستا نیز معروف شده و بسیار جامع می باشد . این لهجه شیرین ترین و مقبول ترین لهجه کردی است.

*کلیدر

کلیدر در اصل نام کوهپایه ای در شما نیشابور است و نیز نام رمانی که توسط محمود دولت آبادی به نگارش در آمده است. داستان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد به نام مدیار عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.

پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.
چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد. او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین
داستان چنین آغاز می شود:
اهل خراسان مردم کرد بسیار دیده اند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بوده اند، خوشایند و نا خوشایند. اما اینکه چرا چنین چشم هاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمی دانستند. مارال دختر کرد دهنه اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه می رفت. گونه هایش برافروخته بودند. پولکهای کهنه برنجی از کناره های چارقدش به روی پیشانی و چهره گرد و گر گرفته اش ریخته بودند و با هر قدم پولک ها به نرمی دور گونه ها و ابروهایش پر می زدند. سینه هایش فربه و خوب برآمده بودند، چنان که دو کبوتر بی تاب می خواستند از یقه اش بیرون بزنند.بالهای چارقد مارال رویشان را پوشانده بود و سینه ها در هر تکان بی تابانه موج می زدند و شلیته بلندش با هر گام نیم چرخی به دور ساقهای پوشیده در جورابش می زد.چشمهایش به پیش رویش دوخته شده و نگاهش را از فراز سر گذرندگان به پیشاپیش پرواز داده و لبهای چون قندش را بر هم چفت کرده بود و چنان گام از گام بر میداشت که تو پنداری پهلوانیست به سرفرازی از نبرد بازگشته. هم اسب سیاهش(قره آت) چنان گردن گرفته و سینه پیش داده و غراب سم بر سنگفرش خیابام می خواباند که انگار بر زمین منت می گذاشت و به انچه دورش بود فخر می فروخت.
مارال که دختر عبدوس دایی بزرگ گل محمد است در ادامه داستان به همسری گل محمد در می آید و باید گفت که چنین زنی را چنین مردی شایسته است.
کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.
دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد و به این ترتیب است که رعیت جماعت از خود بیگانه شده است. تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است. هم نوعش را که جلوی رویش سر می برند و او فقط می نگرد و هیچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هیچ حتی بلد نیست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض یعنی چه؟
پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:
تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بار شکم این مملکت بوده ایم.
پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند. عکس زیر که از یک تکه روزنامه برداشته شده سندی است بر واقعی بودن این ماجرا که در حوالی سالهای 1325 تا 1327 خورشیدی در منطقه خراسان اتفاق افتاده است.
خاطره کشته شدن گل محمد و اطرافیانش هنوز هم در اذهان مردم هست. چه بسیار زنانی که از زبان مادر گل محمد (بلقیس) شعرهایی را موقع ریسیدن پشم و پنبه، دروی گندم یا لالایی برای فرزندانشان زیر لب زمزمه
می کنند.
کو جرق و جرق شمشیرت، ننه گل محمد
کو درق و درق هفت تیرت، ننه گل محمد
کو اجاقت، کو اتاقت، ننه گل محمد
کو برارای قلچماقت، ننه گل محمد
او تخم مرغای لای نونت، ننه گل محمد
آخر نرفت نوش جونت، ننه گل محمد
قد بلندت شوه رفت، ننه گل محمد
زن قشنگت بیوه رفت، ننه گل محمد
فشنگ دبند قطار قطار، ننه گل محمد
وخ بار به جنگ سبزوار، ننه گل محمد
الهی بمیره قاتلت، ننه گل محمد
خنک رو دل مادرت، ننه گل محمد

*تاریخچه سربندان و ساکنان آن

اقوام ساکن در سربندان و جابان و… از خانواده های کرمانجی بودند که در ابتدا در شمال خراسان زندگی می کردند و در زمان آغا محمد خان قاجار به این ناحیه کوچ داده شده اند.
در مورد علت هجرت کردها به شمال خراسان باید گفت که موطن آنها در ابتدا در مناطق غربی ایران بوده است. در زمان شاه عباس صفوی پایتخت حکومت در اصفهان بوده است و خراسان که از مرکز حکومت دور بوده همواره تحت تاخت و تاز ازبک ها و دیگر اقوام مهاجم قرار داشته است به طوری که وضعیت ناحیه شرقی ایران به طوری نا امن شده بود که شاه عباس جرات نداشت از ناحیه ری قدم فراتر نهد و از طرفی هم کردها که افرادی آزاد اندیش،رشید و دلیر بودند در نواحی غربی ایران تجمع بزرگی را تشکیل داده بودند و اگر با هم متحد می شدند خطر بزرگی برای تاج و تخت شاه عباس محسوب می شدند.بنابراین شاه عباس در این فقره از خود سیاست نشان داد و سران کرمانج را که از نظر چراگاه برای دام هایشان در نواحی غربی ایران در مضیقه بودند را تشویق کرد که به نواحی شرقی ایران از جمله خراسان کوچ کنند و او با یک تیر دو هدف را نشانه گرفته بود، یکی اینکه اجتماع کردها را که در غرب ایران بود پراکنده کرده بود و خیالش از نظر آنها و اینکه مبادا با هم متحد شوند و خطری را برای او و تاج و تختش ایجاد کنند راحت شده بود و دیگر اینکه با اعزام آنها به نواحی شرقی ایران از شرحملات گاه و بیگاه ازبک ها راحت شده بود امنیت نواحی شرقی ایران را تامین کرده بود. به این ترتیب شد که کردها به خراسان آمدند، این حرکت حدودا در سال 1007 هجری قمری انجام گرفت.

سردار سپاهی که با ازبک ها وارد جنگ شد و آنها را شکست داد دوبرادر به نام های فرهادخان و ذوالفقارخان قرامانلو بودند که فرهادخان برادر بزرگتر و سردار سپاه بود و ذوالفقارخان برادر کوچکتر و نقش دستیار را برای برادرش ایفا می کرد.فرهادخان با سپاهی که از کرمانج های وطن پرست و پرشور همراه داشت ازبک ها را شکست داد و خراسان را به تصرف درآورد و امنیت را در بخش های شرقی ایران برقرار ساخت و در همان منطقه ساکن شد،شاه عباس هم به مقصود خود رسید زیرا در هر حال اگر کرمانج ها پیروز می شدند یا شکست می خوردند به نفع او بود.
شاه عباس که از قدرت گرفتن فرهاد خان هراسناک شده بود او و برادرش را ناجوانمردانه به قتل رساند. چنین شد که کردها در خراسان ساکن شدند. پس از زمان صفویه و حمله افغان ها شخصی به نام نادر قلی علم انتقام از افغانها را برافراشت و پس از سرکوب افغانها، پاکستان و هند را نیز به تصرف درآورد. بخش عمده ای از سربازان و سرداران سپاه نادر را کرمانج های ساکن خراسان تشکیل می دادند،پس از آنکه نادر نیز پایه های حکومت خود را محکم کرد به فکر زراندوزی افتاد و او نیز از جانب سران کرمانج نسبت به تاج و تختش هراسناک شد و تصمیم به قتل سران سپاه خود افتاد ولی این خبر زودتر به گوش سران کرمانج سپاه رسید و آنها شبانه نادر را در مکان استراحتش به قتل رساندند. این ضرب المثل که در قوچان بین کرمانج ها رواج دارد که می گویند: ما نادر را کشتیم حالا تو کی باشی که برای ما خط و نشان می کشی، از همین جا آمده است.
پس از نادر و سلسله اش کریمخان زند به حکومت رسید،در زمان او نیز کرمانج ها در سپاه حضور داشتند و سران سپاه کریمخان را کرمانج ها تشکیل می دادند،پس از کریمخان که آغا محمدخان به حکومت رسید، سران سپاه کریمخان که کرمانج بودند سر نافرمانی گذاشتند و هریک برای خود ادعای حکومت می کردند و بالاخره کارشان به جنگ با آغامحمدخان انجامید ولی گروهی از آنها از آغامحمدخان شکست خوردند و آغامحمدخان برای اینکه اجتماع کرمانج های خراسان را پراکنده سازد سران و خانواده هایی از آنها را به مناطق مختلف کوچ داد از جمله منطقه دماوند که گروهی از آنان در سربندان و گروهی در جابان و گروهای دیگری نیز در سرخده و خسروان سکنی گزیدند.
در ابتدا تعداد ده خانواده اصلی در سربندان سکنی گزیدند که سران آنها عبارت بودند از:
1- امیرگونه سلطان
2- بشیر
3- ذوالفقارخان
4- نوروز حاجی
5- علیخان سلطان
6- نصرالله بیک
7- علی مراد بیگ
8- حاج حسین
9- کربلایی محمدعلی
10- علیمردان خان

کتیبه هایی از زمان فتحعلیشاه قاجار وجود دارد که امیرگونه سلطان و ذوالفقار خان را همراه شاه در شکار نشان میدهد،یکی از این کتیبه ها در تنگه واشی نزدیک فیروزکوه است،یکی هم در رنه در شمال شهر دماوند بعد از تونل وانا است و در چشمه علی شهر ری نیز چنین کتیبه ای وجود دارد.

*ای سربندان

تنها ایستاده‌ام بر بالای تپه مشرف به روستا و به مناظر دلپذیرش نگاه می‌کنم. درختان گردو و تبریزی های راست قامت. “سربندان“ وطن من است. اینجا را از صمیم قلب دوست دارم. به‌وطن خود مجذوبم. وطن خود را می‌پرستم. به‌نسیمی که از جانب بالا می‌وزد و دماغ مرا عطرآگین می‌نماید علاقه مندم و با آن احساس آرامش می کنم. به‌این کوه و سنگ و درختان و ذرات خاکی که“سربندان“ مرا تشکیل می‌دهد، صمیمی‌ترین، حساس‌ترین، و مؤثرترین جذبات روح و قلب خود را تسلیم می‌نمایم.
چه خاطره‌های مقدسی که از جلوی چشم من می‌گذرند، و سرتکریم خود را در مقابل آنها خم می‌نمایم. چه یادگارهای عزیزی که الان بروجود من استیلا یافته، و بی اختیار به‌طرف آنها پرواز می‌گیرم.
ای مهر مادری! ای محبت‌های مادرانه که مانند روح در آغوش نوازش تو پروده شده‌ام! ای یادگار امید و آرزو که صفحة وجودم، هیچ‌وقت از انعکاس وجود تو خارج نیست! به‌تو مجذوبم، و هنوز از شجاعت روح تو و صفای قلب تو استعانت و استمداد می‌ طلبم.
ازاین فراز به تو سلام می‌دهم. ای وجود بی‌مثل و مانندی که کلمة تهور و رشادت و لغت عقل و درایت به‌وجود تو مفتخر است! ای بی‌هتمای بی نظیری که شجاعت و عزت نفس را در طی هرقدم و تلو هر لحظه، درس اولین و آخرین می‌دانستی، و از تلقین آن به‌دماغ من از همان بدو طفولیت، صرف‌نظر نکردی، و دقیقه ‌به‌دقیقه و ساعت ‌به‌ساعت به‌پیروی از آن، مجبور و منقادم ساختی! هنوز کلمات ملکوتی تو در گوش من منعکس و طنین‌انداز است. هنوز اصوات آسمانی تو روحم را می‌نوازد و لوح ضمیرم را آرایش می‌دهد.
عظمت مقام، متانت، تهور، شجاعت و حتی جنگجویی‌های تو هرگز از نظرم فراموش نمی‌شوند. درس وطن‌پرستی را فقط از رفتار و کردار و سکنات تو آموختم. درس تهور و شجاعت را فقط از اثر فکر و بازوی توانای تو تکرار کردم. رئوس قبیله و خانواده را از دوست و دشمن دارم می‌بینم که در مقابل اقتدار تو سرتکریم و تسلیم پیش آورده، و از اکرمیت تو دارند کسب احترام می‌کنند.
چهره خاکی “سربندان“ نمی‌تواند منظر ملکوتی تو را از نظر من ناپدید کند. از رب‌النوع نسیم و باد آرزومندم که نوزد مگر برای آسایش تو و ریاحین بهاری چادر گل برسر نکشند مگر برای نوازش تو و تسلیت خاطر تو.
آسوده و آرام باش که دیـگر خطری برای وطن تو نیست. سرزمینی که همیشه کنام شیران و مهد دلیران بوده، زندگانی خود را دوباره از سر خواهد گرفت. خواهد رفت به‌آن راهی که خدا آن را پسندیده، و افکار تو آن را پیش‌بینی کرده است. هدایت خواهد شد به‌آن طریقی که روح بشریت و انسانیت و تعالی و ارتقاء درگذرگاه آن نشسته، و دست تمدن و تکامل به پیروی آن برپاخاسته است.
ای خاک “سربندان“! ای مرقد اسلاف و اجداد و نیاکان من!‌ ای قطعة عبیر و بیز و عنبرآمیزی که بهشت برین در مقابل تو برای من به‌پشیزی نیرزد!‌ ای آرامگاه شجاعان و دلیران که هنوز هیچ سم‌ستور بیگانه سینة تو را نخراشیده است! ای مسقط‌الرأس عزیزی که در طی هزاران سال و صدها نهضت و جنبش، همیشه دست رد به‌سینه نامحرم نواخته، و هنوز اجازه و رخصت نداده‌ای که کوچکترین تجاوزی از طرف بیگانگان و اقوام خارجی به‌جانب تو ظاهر گردد!
ای مهد خون بی‌آلایش! ای گهواره حقیقی ایرانیت و قومیت!‌ ای خاک با افتخار که امتزاج با بیگانگان هنوز در قاموس وجود تو معنی نمی‌دهد، و الفاظ بی‌تعصبی و کوتاه فکری از دیوان منشأت تو خارج بوده است!
ای خاک پاک ایرانیت که برای یک روز معینی ذخیره شده بودی، اینک در مقابل تو ایستاده‌ام. ترا نگاه می‌کنم. به‌طرف تو مجذوبم. تو را از صمیم جان دوست می‌دارم. وجودم از وجود تو عجین گشته، و ذرات وجودم از ذرات وجود تو تشکیل یافته است. از تو برخاسته‌ام، و به جانب تو معطوفم. تو قلب ایرانیت هستی و باید محسود بلاد واقع شوی.
تا به‌ابد به تو سلام، و خاک پاک تو توتیای چشم ملیت و ایرانیت باد!
در پناه ایزد تعالی.

*راهدارخانه

“راهدرخانه” نام دره ای است در میان رشته کوه های جنوبی روستای سربندان. در جنوب سربندان رشته کوهی قرار دارد که مانند دیواری ممتد از غرب به شرق کشیده شده است که سرزمین های شمالی را از بخش های جنوبی مجزا می کند،این دره چون شکافی عظیم در میان این دیوار مسیر ارتباطی دو طرف این رشته کوه است. این دره در گذشته مسیر حرکت مسافران و کاروان هایی بوده که قصد داشتند از مناطق جنوبی به شمالی و بلعکس عبور کنند. نقل است که هنگام مهاجرت امام رضا علیه السلام از مدینه به طوس به دستور مامون عباسی،کاروان همراه آن حضرت پس از عبور از مناطق جنوبی، غربی و مرکزی ایران به نواحی غربی قومس( استان سمنان کنونی،محدوده ایوانکی و…) رسید و از این دره عبور کرده و وارد سرزمین های شمالی تر که همین ناحیه مربوط به سربندان می باشد شده اندو سپس از آنجا تا طوس ادامه مسیر داده اند. در این دره چشمه ای جاری است با نام چشمه امام رضا (ع) که خود گواهی بر صحت این مدعا که در گذشته مردم به عنوان تبرک و یا شفای بیماری به آنجا رفته و از آب آن می نوشیده اند. در ارتفاعات اطراف این دره بقایای یک دژ باستانی وجود دارد که مشخص نیست مربوط به کدام دوره تاریخی باشد، ولی می توان حدس زد که مربوط به دوران پیش از اسلام بوده که تا دوران اسلامی و بخصوص زمان اسماعیلیه مورد استفاده قرار می گرفته است.

*باغشاه

سربندان به علت آب و هوای خوشی که دارد از دوران قدیم همواره مورد توجه بوده است و افراد زیادی بخصوص از سلاطین و شاهان را بسوی خود جذب کرده است. یکی دیگر از مکان هایی که اینجا به ذکر آن می پردازیم باغشاه سربندان است. باغشاه سربندان زمین و باغی بوده که در جنوب روستای سربندان واقع بوده است که در زمان گذشته دارای باغ و عمارتی بوده است که منسوب به زمان آغا محمدخان و یا حتی قبل از آن مربوط به دوران زندیه می باشد. این مکان بعنوان اقامتگاه تابستانی شاهان به حساب می آمده، بطوریکه نقل شده شاه هنگام شکار در آن ساکن می شده است. در کتاب مرآت البلدان (جلد دوم،ص39) آمده که: باغشاه باغی بحدود دماوند نزدیک سربندان نرسیده به فیروز کوه . بروایت صاحب مرآت البلدان از بناهای آغا محمدشاه و مخصوص توقف ایام شکاربنیاد نهاده است و گوید: «باغی است وسیع با عمارتی فوقانی و رفیع و خیابانی عریض از دروازه تا منتهای باغ آراسته و مشتمل بر بید و صنوبر، از وسط باغ نیز خیابانی دیگر است و چهار طرف خیابان اشجار مثمر است . تخمیناً نیم فرسخ کمتر دور دیوار آن باغ میباشد… شاه شهید [ آقا محمدخان ] آنرا بنا نموده بود و روزهابطرف شکارگاه دلیچای توجه [ میکرده ] و شب را در آن باغ بسر میبرده اند.

هم اکنون بقایایی از این عمارت و باغ های اطراف آن و حوض ها و آبنماهای این بنای تاریخی موجود نیست،متاسفانه بعلت عدم نگهداری این بنا به ویرانه ای تبدیل شده بود که آن هم در سالهای اخیر بکلی تخریب شده و به زمین های کشاورزی و باغ تبدیل شده است و آثاری از آن بر جای نمانده است. اکنون،تنها سه درخت قدیمی در این محوطه موجود است که گمان می رود زمان کاشت آنها به دوران ساخت عمارت ذکر شده برگردد که این درختان در منطقه به درخت آقا سید تقی معروف است.

*نارنج قلعه

نارنج قلعه به صورت دو تپه باستانی در شرق سربندان و مشرف به روستا و زمینهای هموار پایین دست قرار دارد.قلعه هایی با این نام در جاهای دیگر و در شهرهای دیگر ایران از جمله یزد و … و یا حتی در چندین روستاهای اطراف سربندان مانند خسروان و … نیز وجود دارند.
در گذشته های دور یعنی زمان هخامنشیان و قبل از آن دوران مادها قسمتهای شمالی ایران از اهمییت نظامی بسیار بالایی برخوردار بوده است همانطور که به طور مثال تخت جمشید و پاسارگاد و… که در همان دوران دارای اهمییت سیاسی فراوان بودند و مرکز سیاسی کشور به حساب می آمدند این نواحی نیز بعنوان مرکز نظامی کشور تلقی می شدند. بطوری که رشته کوههای البرز را در شمال ایران می توان مانند یک پادگان نظامی بزرگ برای دیدبانی بخش های وسیعی از کشور پهناور ایران تصور کرد.
نارنج قلعه سربندان هم در گذشته یک پایگاه مهم و استراتژیک در سر راه جاده ابریشم و یک برجک دیدبانی برای سرزمین های وسیع پایین دست بوده است. بطوریکه هم اکنون که انسان بر فراز آن قرار می گیرد از حدود شهر آبسرد در سمت غرب تا کوه صنم در شرق و تمام زمینهای هموار پایین دست زیر نظر بوده و همچنین بر ارتفاعات جنوبی منطقه دماوند که مشرف به ایوانکی و گرمسار است نیز اشراف دارد.
این قلعه در گذشته به عنوان یک قلعه استقراری نیز مورد استفاده قرار می گرفته است و راه پله ها و دالانهای زیر زمینی مخفی راه ورود به قلعه بوده اند و برای رفت و آمد سربازان و ساکنان قلعه استفاده می شدند.
می توان حدس زد آب این قلعه از چشمه های اطراف یا شاید رودخانه اصلی سربندان که از بالادست (حدود “دوآب”، انشعابی از رودخانه گرفته شده و توسط لوله های سفالین به قلعه منتقل می شده)
تامین می شده است.
این قلعه از لحاظ استراتژی و نظامی یکی از مهمترین قلعه های منطقه دماوند بوده و می توان گفت که مقر فرمانده بزرگ و دلیر ایرانی “جابان”( که در نوشتارهای گذشته ذکرش رفت) بوده است.
بدون شک این قلعه در ادوار بعد از اسلام نیز مورد استفاده نظامی قرار می گرفته است و تا دوران اخیر ( دوران افشاریه و اوایل قاجاریه حتی) مورد استفاده بوده است. و سفالهایی مربوط به دوران صفویه نیز در اطراف آن یافت شده است و حتی به جرات می توان گفت که رد پای اسماعیلیان ( فرقه باطنیه) را نیز می توان در آن یافت.
متاسفانه بعلت عدم توجه حفاری های غیر مجاز فراوانی در روی این دو تپه انجام گرفته که باعث وارد آمدن آسیب به میراث فرهنگی و تاریخی این مرز و بوم است و توجه بیشتر و حمایت سازمان میراث فرهنگی را می طلبد.

*سنگر رستم

سنگر رستم در خاوری ترین نقطه سربندان بر بلندای کوهی مشرف به روستای سیدآباد قرار دارد. از این قلعه جز آثار دیوارها چیز زیادی باقی نمانده است.
دیوار این قلعه سنگی و از سنگهای تراش خورده سرخ رنگی است که از حوالی قلعه جمع آوری شده و روی هم قرار گرفته است. بین این سنگها ملاط وجود ندارد و بعلت بزرگ بودن سنگها روی هم بند شده اند.
اینکه ارتفاع این دیوارها در گذشته چقدر بوده مشخص نیست زیرا اکنون به علت فرسایش و ریختن تخته سنگها از روی هم از ارتفاع آن کاسته شده و ارتفاع کنونی آنها کمی بیش یک متر است.
در ورودی این قلعه از سمت مشرق می باشد که عرض آن کم و به اندازه عبور یک نفر است. روی دیوار این قلعه پنجره های کوچکی تعبیه شده است که احتمالا از آن برای تیراندازی به سمت دشمنان استفاده می شده است.
مساحت این قلعه کم و چیزی در حدود پانزده تا بیست متر مربع می باشد و از آنجایی که مساحت این قلعه زیاد نیست بیشتر جنبه دیدبانی داشته است تا استقراری، زمان ساخت آن نیز دقیقا مشخص نیست و شاید در دوران دیگر مورد تعمیر قرار گرفته باشد ولی احتمالا در دوران قبل از اسلام مورد استفاده بوده و در دوران پس از اسلام نیز مانند دوران سلجوقی و حتی پس از آن نیز توسط افراد و دسته های مختلف مورد استفاده بوده است.
علت نامگذاری این قلعه به نام قلعه رستم شاید مربوط به رستم دستان که در شاهنامه ذکرش رفته است باشد و شاید توسط او این قلعه بنا شده و مورد استفاده قرار می گرفته است و یا شاید فرد دیگری بوده که نامش رستم بوده که بانی این قلعه بوده است و آن را به نام خود نامگذاری کرده است و یا حتی شاید این قلعه توسط افراد دیگری ساخته شده و به علت اینکه رستم (رستم معروف شاهنامه) پهلوانی دلیر و شکست ناپذیر بوده این قلعه را نیز همنام او قرار داده اند تا در شکست ناپذیری و دست نیافتنی بودن مانند رستم باشد.

*جستاری در مورد زبان کردی و گویش‏های آن

زبان کردی عضوی از شاخه شمال‌غربی زبان‌های ایرانی است که خود شاخه‌ای از زبان‌های هندوایرانی است و آن نیز به‌ نوبه‌ خود شاخه‌ای از زبان‌های هندواروپایی است و یکی از زبان‌های شاخه شمال باختری زبان‌های ایرانی است که در بخشهایی از خاورمیانه‌ و یا به طور دقیقتر در قسمت‌هایی از ایران، ترکیه‌، عراق و سوریه ارمنستان، آذربایجان، لبنان و… که‌ اصطلاحاً به بخش‌هایی از آن سرزمین کردستان گفته‌ می‌شود به آن گفتگو می‌شود.
شاخه‌های اصلی زبان کردی عبارتند از :
1- گویش کرمانجی
2- گویش زازانی یا گورانی
3- گویش های جنوبی.
گویش کرمانجی خود شامل دو زیر شاخه است : الف) گویش کرمانجی شمالی و ب) گویش کرمانجی جنوبی
گویش کرمانجی شمالی به همان گویش کرمانجی معروف است در حالی که گویش کرمانجی جنوبی را گویش سورانی نیز نام می نهند.
زبان کردی سورانی در عراق زبان رسمی است در حالی که‌ در کشور سوریه ممنوع است. تا اوت ???? در ترکیه‌ محدودیت‌های شدیدی بر آن (کردی کرمانجی) اعمال می‌شد گرچه هنوز در ترکیه بسیار محدود است . در ایران نیز در برخی رسانه‌ها امکان استفاده‌ از آن وجود دارد در حالی که‌ استفاده‌ از آن در نظام آموزشی دولتی هنوز صورت نپذیرفته است ولی طبق اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آن در مدارس در کنار زبان پارسی آزاد است.
در متن های مادی که توسط باستان شناسان بدست آمده و توسط دانشمندان و شرق شناسان اروپایی مورد بررسی و تجزیه تحلیل قرار گرفته این نتیجه حاصل شده است که زبان کردی امروزی به زبان مادی بسیار نزدیک و به قولی بازمانده همان زبان است.
در بسیاری از جاهای دیگر نیز دانشمندان و زبانشناسان پیوند گویش کرمانجی را با زبان اوستایی متذکر شده اند.
بسیاری از پژوهشگران، از جمله «تئودور نولدکه» خاورشناس بزرگ آلمانی، معتقدند که اگر روزی زبان مادی درست شناخته شود، بدون شک خویشاوندی بسیار نزدیکی با زبان پارسی باستان خواهد داشت.
دیگر گروه های زبان کردی به شرح زیر هستند:
گروه زازا_گوران نیز به سه بخش بخش می‌شوند:
– گویش‌ اورامی
– گویش گورانی
– گویش زازا
گروه گویش‌های جنوبی نیز شامل
– کرمانشاهی
– کلهری
– کلیایی
– پیروندی
می شوند.
در این میان در کتابها، روزنامه‌ها، مجله‌ها و نیز در پخش برنامه‌های رادیو و تلویزیونی از کرمانجی در مناطق شمالی و سورانی در مناطق جنوبی استفاده می‌شود.
همانطور که در نوشتارهای پیشین نیز بیان شد کردهای ساکن در شمال خراسان از اقوامی بودند که زمانی در بخش های شمال غربی ایران کنونی در در بخش های جنوب و غرب دریاچه ارومیه و سرزمین های مابین دریاچه ارومیه و دریاچه وان زندگی می کردند و طبق جریاناتی که بیان شد توسط شاه عباس صفوی به خراسان و بخش های دیگری از ایران کوچ داده شدند و اشتراک زبانی آنها با اقوام کرد کنونی ساکن در این سرزمین ها خود دلیلی بر صحت این مطلب است.

*آموزش در سربندان قدیم

همان طور که می دانیم زمانی که سیستم آموزش و پرورش جدید وجود نداشت مردم در مکتب  خانه ها تحت آموزش قرار می گرفتند و با سواد می شدند.حتی تا این اواخر و بعد از تاسیس دارالفنون بعنوان یک مدرسه سبک جدید هنوز هم کم و بیش مکتب خانه ها مخصوصا در شهر های کوچک و روستا ها برپا بودند.. در سربندان نیز در قدیم مکتب خانه ای وجود داشت که مردم فرزندان خود را برای تحصیل علم به آنجا می سپردند تا خواندن و نوشتن و حساب بیاموزند.

 برای بسیاری از مردم سربندان نام کربلایی محمد ابراهیم نامی آشناست. او صاحب مکتب خانه بود و به بچه ها سواد می آموخت. در باره او گفته شده که او خود در ابتدا  بی سواد بود و خواندن و نوشتن نمی دانست.ولی خوابی

 می بیند و تصمیم می گیرد که پای پیاده به زیارت امام حسین(علیه السلام) به کربلا برود.پس از این سفر بوده که چشمه حکمت از قلب او بر زبانش جاری می شود  و او که تا آن زمان خواندن و نوشتن نمی دانست با سواد می شود و قرآن را از حفظ می خواند و برای اینکه زکات علم خدادادی خود را بپردازد به آموزش مردم می پردازد.

محل مکتب خانه او در کنار خانه خودش در کناره غربی رودخانه بود که تا این سال ها بقایای آن وجود داشت ولی به تازگی در طرح تعریض راه کنار رودخانه خراب شد.

 در مورد اینکه قبل از اوآیا کسی بوده که در سربندان به مردم علم بیاموزد یا نه، اطلاعی در دست نیست ولی گفته شده که مردم برای علم آموزی نزد شخصی به نام کربلایی میرزا عباس  سرخده ای می رفتند که او نیز در زمان خود شخصی عالم بوده است.

دستنوشته های کربلایی محمد ابراهیم بصورت اسناد خرید و فروش یا صلح نامه ها و… هنوز هم در دست مردم دیده می شود که دارای خطی ساده زیبا و خوانا است بر خلاف دیگر دستنوشته هایی که از آن دوران به جا مانده که خواندن آنها بسیار سخت است به راحتی خوانده و فهمیده می شود.

بعد از فوت کربلایی محمد ابراهیم آموزش مکتب خانه ای دیگر ادامه پیدا نکرد و با هماهنگی نمایندگان روستا با دولت وقت، معلم به سربندان فرستاده شد و نظام آموزش و پرورش به سبک جدید در سربندان آغاز بکار کرد.

*آموزش به سبک مدرن در سربندان

آموزش در روستای سربندان پس از گذراندن دوران مکتبخانه در سال 1330 وارد دوره جدیدی شد به طوریکه عده ای از نمایندگان دولت در آن زمان با ورود به دهستان سربندان و مشاهده وضع آموزش تصمیم گرفتند با همکاری اهالی روستا مدرسه ای را به صورت اجاره ای اداره نمایند که در آن شیوه های جدید اموزش اجرا شود و بدین طریق بود که آموزش دوران گذار خود را از مکتبخانه به مدرسه سپری کرد.

اولین مدرسه سربندان در سال 1330 آغاز به فعالیت کرد در اولین دوره اهالی روستا خانه شخصی به نام قنبر شادلویی را به عنوان مدرسه اجاره کردند در این مدرسه جتاب آقای تدریسی مدیریت مدرسه را عهده دار بود و جناب آقای صالحی که از اهالی دماوند است به عنوان معلم کار تدریس را در دست گرفت ، با گذشت زمان و نیازهای جدیدتر دولت تصمیم گرفت مدرسه ای را بسازد.

در روستا منطقه ای در کنار رودخانه ، به نام منطقه شاه عباسی بود که در آن چاپارخانه قرار داشت دولت آن ناحیه را برای بار اول حدود سال 1332 بازسازی کرد و مدرسه ای را در آن ساخت که جناب آقای حاجی آقاتی مدیر مدرسه بود و آقایان کاظمی، ابولحسنی، بی غرض و سیّد طباطبایی دبیر و آموزگار مدرسه به شمار می آمدند و خدمات ارزنده ای

 در روستا انجام دادند. این مدرسه در سال 1351 مجدداً بازسازی شده گه کار کلنگ زدن آن را خانم ام کلثوم متولی که از سپاهیان دانش محسوب میشد بر عهده داشت.

 بعد از این مدرسه جناب آقای مجید محسنی که از نمایندگان مجلس آن روزهای دماوند محسوب میشد تصمیم گرفت در کنار کوه نارنج قلعه مدرسه دیگری بسازد که کار کلنگ زنی آن را نیز خود آقای مجید محسنی انجام داد.

اصل ششم از اصول انقلاب سفید (شاه و مردم) در زمان محمدرضا شاه سپاهیان دانش بودند که زمان ورود آن ها به روستای ما به سال 1348 بر میگردد و از اولین ورودی های آن میتوان به پری و عزّت ابراهیمی اشاره کرد. پس از ورود سپاهیان دانش به روستا آموزش به شیوه ای کاملاً نوین در روستا اجرا شد بعد از خانم ها ابرهیمی، ام کلثوم متولی و کبری پنجه شاهی وارد روستا شدند پس از آن ها هم نوبت به گلی میدیان، قیدافه امیدیان و….رسید.

بعد از آقای حاجی آقاتی، آقایان رادفر، طوسیان و بخشنده هر کدام به عنوان مدیر یا آموزگار در تعلیم اهالی روستا کوشیدند و خدمات ارزنده ای انجام دادند پس از ایشان شادروان جناب آقای عباسعلی جعفری که از اهالی بومی روستا محسوب میشد به عنوان اولین مدیر بومی مدرسه منصوب گردید همزمان با ایشان هم خانم ام کلثوم متولی مدیر مدرسه دخترانه به شمار میآمد. در آن زمان آقای فریار رئیس آموزش و پرورش شهرستان دماوند بود که بارها از خدمات عباسعلی جعفری و خانم ام کلثوم متولی در روستا تقدیر و تشکر نمود که در زیر نمونه ای از آن آورده شده است:

در آن زمان مدرسه سربندان و مدیریت آقای عباسعلی جعفری به عنوان مدرسه و مدیر نمونه در سطح شهرستان بارها معرفی شدند.

نویسنده: ستار جعفری

*پیرامون فرهنگ عروسی در سربندان

وقتی سخن از فرهنگ و مراسم عروسی در سربندان قدیم به میان می اید،برای همه افرادی که مراسم عروسی در سربندان قدیم را دیده و درک کرده اند حسی نوستالژیک زنده می شود که متاثر از احساس شنیداری موسیقی مورد کاربرد درمراسم عروسی ان زمان می باشد.حسی که مرحوم فیض الله یعقوبی و قربان یعقوبی با نواختن سازو دهل درجان اهالی سربندان زنده می کردند.
سخن گفتن ازمراسم عروسی در سربندان قدیم بدون نام بردن از اقایان مرحوم فیض الله (پدر) و قربان (پسر) که نوای ساز و دهل شان تمام روستا را پرمی کرد بی معنی و بدور از انصاف است. پدر و پسری که عمری را هنرمندانه برای اهالی سربندان نواختند و در جشن و پایکوبی شان مشارکت داشتند. نفس گرم و حجم هوایی که فیض الله درون ساز می داد چنان بود که گویی عنقریب ساز می ترکد به نحوی که همواره افرادی که زمان ساز زدن او در کوه و بیابان بودند ادعا می کردند که صدای ساز او را به وضوح شنیده اند.
مردم سربندان عمری را با صدای ساز فیض الله و دهل قربان رقصیدند،شادی کردند و حتی گریستند. زمان بردن عروس بر روی اسب به منزل داماد صدای ساز فیض الله اشک هر چشمی را جاری می کرد که گوش به صدای ساز او داشت. ان ها هردو هنرمندان سربندان بودند که مردم به درستی قدرشان را ندانستند. یادشان گرامی و روحشان غریق رحمت حق.
۲-درفرهنگ عروسی قدیم سربندان تمام هزینه ازدواج و مراسم عروسی به عهده داماد و خانواده اش بود وخانواده عروس هیچ وظیفه و تعهدی بابت تامین هزینه ها نداشتند.حتی نمک مصرفی در منزل عروس در زمان عروسی هم توسط داماد تامین می شد. اگر هم در مواردی خانواده عروس در تامین جهیزیه و یا هزینه مراسم عروسی و دیگر مراسم وجهی پرداخت می کردند لطفی بود که در حق داماد می کردند.بابت خرید جهیزیه هم در ابتدای مراسم خواستگاری و تعیین مهریه مبلغی بعنوان نقدینه تعیین می شد که داماد موظف بود ان مبلغ را چند ماه قبل از عروسی به پدر عروس پرداخت نماید تا پدر عروس با ان مبلغ اقدام به خرید جهیزیه نماید.
۳-گرچه تمام هزینه های ازدواج و عروسی بعهده داماد و خانواده داماد بود ولی داماد و خانواده اش دراین وادی تنها نبودند و تمام اهالی سربندان در تمام مراحل به کمک خانواده داماد می شتافتند و در کلیه هزینه ها مشارکت می کردند، درست مانند یک شرکت تعا ونی با مشارکت همه اهالی سربندان. فامیل ها البته به فراخور حال مشارکت بیشتری داشتند و بقیه کمتر. هر مراسمی که برگزار می شد همه مدعوین مبلغی را طی مراسم به داماد و عروس هدیه می دادند. مهمترین بخش کمک ها نیزبه صورت نقدی در مراسم پول اندازی بعد از ظهرجمعه پرداخت می شد و در پایان هم کل مبلغ پرداخت شده توسط اهالی اعلام رسمی می شد. در سربندان قدیم مبتنی بر فرهنگ غنی مردم این روستا چه در شادی و چه درعزا هیچکس تنها نبود و در این مواقع همه اختلافات به کناری می رفت و همه یار و یاور هم بودند.

*خانم نجمه نجفی و خدمات او در سربندان

بی شک یکی از کسانی که زحمات زیادی را برای آبادانی و ارتقای سطح معیشت مردم سربندان متحمل شده است سرکار خانم نجمه نجفی است.ایشان که فردی خیر و دلسوز برای مردم کشورش بویژه مردم فقیر روستاها بود در حدود سالهای دهه 30  هجری خورشیدی به روستای سربندان وارد شد و با مشاهده وضع نابسامان زندگی ،آموزش و بهداشت مردم این روستا تصمیم گرفت که برای رسیدگی و بهبود بخشیدن به این وضع اقداماتی را انجام دهد.و اینطور شد که تصمیم به سکونت در این روستا گرفت.

وی در کتاب خود به نام 50 خاطره از 50 سال می‌نوسد:
در سال 1952 به آمریکا رفتم در حالی که نوجوان بودم و موفق به اخذ دیپلم و سپس تحصیل در رشته بهداشت در کالج ردفورد شدم، بعد از فارغ التحصیلی در آمریکا نماندم و به ایران آمدم و در وزارت آموزش و فرهنگ سابق مشغول به کار شدم.

علاقه ای که از کودکی و نوجوانی به کمک به مردم در مناطق محروم داشتم باعث شد که پس از مدتی راهی نواحی دور افتاده وروستائی شوم.

ابتدا به یکی از روستاهای اطراف دماوند به نام قصبه سربندان رفتم و به مردم آن نواحی که فاقد آموزش و بهداشت مناسب بودند کمک کردم.
سپس مدتی را در بلوچستان و مدتی را هم به دشت مغان رفتم و در میان ایلات و عشایر زندگی کردم و با مسائل و مشکلاتشان آشنا شدم و به آنان در حد توانم در امر بهداشت و آموزش کمک کردم.
ایشان معتقد است که اگر به انسانهای نیازمند کمک مالی شود از آنان انسانهای فقیر و درمانده خواهیم ساخت ، اما اگر به آنان حرفه و هنری آموزش دهیم میتوانیم آنان را از فقر و درمانگی تا ابد نجات دهیم.
از این رو کودکانی که تحت آموزش وی در روستاهای دور افتاده بودند امروزه به مدارج بالای تحصیلی رسیده اند و به پاس کمکهای او به انسان‌‎های نیازمند در فراگیری علم و دانش و صنعت کمک می‌نمایند.

آنطور که در خاطراتش آمده او پس از ورود به روستای سربندان نمی دانست که کار خود را چگونه و از کجا شروع کند تا اینکه روزی به اتفاق، کودک بیماری را دید که دچار سرماخوردگی و عفونت گلو بود و مادرش نمی دانست که با او چه کند و چطور فرزندش را درمان کند و برای او جوشانده درست کرده بود.او با مشاهده این صحنه مادر و فرزند را به روستای جابان که دولت در آن زمان در آنجا درمانگاه دایر کرده بود برد تا دکتر کودک را معاینه کند. دکتر با معاینه کودک برای او دارو تجویز کرد و کودک در مدت کوتاهی بهبود یافت دیری نگذشته بود که مشاهده کرد تعدادی از مادران، فرزندان بیمار خود را همراه آورده اند تا او آنها را درمان کندو اینطور شد که خانم نجفی دریافت که باید کارش را چگونه و از کجا آغاز کند. بدین ترتیب او از پزشکی( به نام دکتر ذوالنار) دعوت کرد که جمعه ها برای معاینه و معالجه بیماران به سربندان بیاید.

او همچنین به تمام خانه های آبادی، خانه به خانه سر میزد و به مردم توصیه می کرد که برای آشامیدن از آب تمیز استفاده کنند و در رودخانه لباس و ظرف هایشان را نشویند. او همچنین به هر خانه داروی پرکلرین میداد تا برای ضدعفونی کردن آب از آن استفاده کنند.او همچنین برای خانواده هایی که دارای نوزاد شیرخوار بودند شیر خشک تهیه می کرد و در اختیار آنها قرار می داد.

او سپس به این فکر افتاد تا با کمک مردم برای روستا درمانگاهی تاسیس کند و چنین شد که شورایی از مردم روستا تشکیل شد و در مورد ساخت بنای یک درمانگاه تصمیم گرفته شد و برای این کار نیز قطعه زمینی مشخص گردید. با کمک دولت بنا ساخته شد و دولت یک پزشک را برای معالجه بیماران به سربندان فرستاد.

در مورد آموزش و پرورش نیز باید گفت که سربندان دارای یک مدرسه کوچک پسرانه بود و آموزش برای دختران وجود نداشت و همان مدرسه پسرانه هم برای پسرهای روستا کافی نبود.

با کمک او مدرسه پسرانه توسعه یافت و برای دختران روستا مدرسه ای تاسیس شد در در آنجا به آنان خواندن و نوشتن ، بافندگی، دوختن و بافتن فرش آموزش داده شد و این خود راهی بود برای کسب درآمد زنان و دختران در اوقات بیکاریشان، بخصوص زمستان که از کار کشاورزی فارغ می شدند.

از دیگر خدمات ایشان ساخت حمام عمومی به سبک جدید برای روستا بود. تا قبل از آن حمام روستا به سبک قدیمی(خزینه ای) و غیر بهداشتی بود که با تلاش ها و زحمات ایشان و همکاری و همیاری مردم سربندان حمامی با سبک جدید و بهداشتی(دارای دوش) ساخته شد.

همچنین ایشان با آوردن دستگاه های بافندگی کارگاهی را تاسیس کرد که زنان و دختران در آن به بافتن پارچه، حوله، پتو  و… می پرداختند.هنوز هم بقایای ساختمان این کارگاه موجود است که به تازگی در کنار آن ورزشگاه ساخته شده است.

همچنین ایشان خدمات بسیار دیگری را برای بهبود کیفیت زندگی مردم این روستا انجام داده اند که شایسته تقدیر  و تشکر است.

این انسان وارسته در دهه 70 میلادی راهی آمریکا گردید و در آنجا نیز بیکار ننشست و به کمک رسانی مهاجران آمریکا پرداخت ، و اقداماتی نظیر سرپرستی و جمع آوری کمک برای سیاهپوستان حاشیه شهرهای مرکزی آمریکا و به خصوص کمک به ایرانیان ساکن غرب آمریکا و ….پرداخت .
از وی تاکنون بخاطر خدمات شایان توجهش از سوی سازمانهای بشر دوست و حقوق بشری و مجلات معتبر و کتاب سال آمریکا تقدیر و تشکرات فراوانی گشته است.

*نظامات تقسیم آب در سربندان

در گذشته از آنجایی که شغل مردم بویژه در روستا ها کشاورزی و دامداری بوده و هر دو اینها نیاز به آب دارد و کشور ما ایران نیز یکی از مناطق کم آب و خشک در جهان است مسئله آب و تقسیم آن از اهمیت زیادی برخوردار بوده و هست.

همانطور که در نوشته های قبلی بیان کرده بودیم اقوام کرمانجی که به سربندان آمدند در قالب ده خانواده یا ایل بزرگ بودند که هرکدام از این ده خانواده نیز به نوبه خود دارای زیر مجموعه هایی بودنده اند.نمایندگی هر ایل بر عهده یک نفر بعنوان بزرگتر آن ایل بوده که او را “سر پنج” نیز می نامیده اند. بنابراین آب سربندان را که از رودخانه تامین می شده و رودخانه نیز خود از چشمه های بسیاری که در کوه های بالادست روستا قرار دارد تامین می شود در قدیم به ده قسمت تقسیم کرده بودند به این صورت که در هر روز که بیست و چهار ساعت باشد آب برای آبیاری و استفاده کشاورزی در اختیار یک ایل قرار بگیرد و بنابراین آب بصورت ده روز یک بار چرخشی بوده است، که به اصطلاح رایج در گذشته گزک ده روزه بوده است.
البته در قدیم که سیستم آب لوله کشی هنوز احداث نشده بود استفاده آب آشامیدنی اهالی نیز از همان آب رودخانه بوده که آن را با ایجاد جوی های آب درون روستا جاری کرده بودند و استفاده از آب برای همه اهالی جهت پخت و پز و آشامیدن و مصرف روزمره در هیچ زمانی منع نداشته است.
بنابراین این نظام گردش ده روزه آب، تا زمان ناصرالدین شاه قاجار همچنان برقرار بوده تا اینکه طی اتفاقاتی که شرح آن مفصل است، چهار روز آب هم به تصرف شاه و باغشاه در می آید و از آن به بعد گردش آب در سربندان می شود چهارده روز یک بار (ده روز برای روستا و چهار روز برای باغشاه) و هنوز هم این روند اجرا می شود.
برای رسیدگی به امور تقسیم آب و برقراری نظم در استفاده از آن و … هر ساله فرد یا افرادی بعنوان مسئول رسیدگی به این امور انتخاب می شوند که در اصطلاح محلی به آنها میرآب گفته می شود.
البته در سالهای اخیر با افزایش سطح زیر کشت زمین ها که اغلب باغ می باشد آب رودخانه برای زمین هایی که جدیدا زیر کشت رفته اند کافی نیست و از اینرو تعداد زیادی چاه جهت آبیاری زمین های کشاورزی و باغ ها حفر شده است که استفاده از منابع زیر زمینی آب همچنان در حال افزایش است و اگر این مصرف بی رویه ادامه باشد مضرات خاصی از قبیل فرونشستن زمین، زمین لرزه و …را در پی خواهد داشت.امید است که مسئولین مربوطه به این موضوع رسیدگی کنند و کشاورزان را به استفاده از روش های آبیاری مدرن نظیر آبیاری قطره ای که هم سطح زیر کشت را افزایش می دهد و هم باعث صرفه جویی در مصرف آب می شود تشویق کنند.

*شناخت طبیعی روستا

1- موقعیت جغرافیایی روستا:
روستای سربندان جزء استان تهران، از توابع شهرستان دماوند، بخش مرکزی و دهستان ابرشیوه می باشد. این روستا از شمال به رشته کوه های البرز، از غرب به روستای جابان و از شرق و جنوب به اراضی باغی محدود می شود. روستای سربندان از لحاظ موقعیت جغرافیایی در 52 درجه و 18 دقیقه طول جغرافیایی و35 درجه و 38 دقیقه عرض جغرافیایی،با ارتفاع 2240 متراز سطح دریا واقع شده است.
فاصله روستای سربندان تا شهر دماوند حدودَ 25 کیلومتر و تا شهر تهران 70 کیلومتر می باشد. این سکونتگاه در یک پهنه جغرافیایی کوهستانی و کوه پایه ای استقرار یافته است.
2- آب و هوا و اقلیم روستا:
با توجه به اینکه روستای سربندان در شرق شهرستان دماوند واقع شده است، وضعیت اقلیمی آن با وضعیت اقلیمی شهر دماوند و روستاهای همجوار مشابه است.در نتیجه با در نظر گرفتن اطلاعات موجود به بررسی ویژگیهای اقلیمی این روستا می پردازیم.
روستای سربندان یک منطقه کوهستانی و در دامنه های جنوبی کوه های البرز قرار دارد دارای آب و هوایی از نوع سرد و خشک کوهستانی با تابستانهای معتدل و ملایم و زمستانهای بسیار سرد می باشد. میزان بارش در این روستا بعلت کوهستانی بودن و قرار گرفتن در دامنه جنوبی البرز نسبتاَ بالاست. چگونگی وزش باد با موقعیت جغرافیایی و چهره کلی عوارض و پستی و بلندیها در ارتباط تنگاتنگ می باشد. جریان هوای شمال و شمال غربی که از مهر ماه شروع و تا اواسط بهار ادامه دارد موجب ریزش باران و حاکمیت هوای سرد در منطقه می گردد و جریان هوای گرم و خشک که از اواسط بهار شروع تا اواخر تابستان ادامه پیدا می کند از ناحیه کویری ایران به منطقه جریان دارد البته وجود کوه های گنبدی شکل و باغهای بزرگ و سر سبز تا حدودی از گرمای آن می کاهد ولی باز هم تأثیر می گذارد. وجود دره های بزرگ و کوچک، رودهای دائمی در روزها و شبها جریان نسیم کوه به دره، دره به کوه به خوبی حس می گردد. جریان عمومی باد موجود در منطقه بادهای غربی می باشد. 3 عامل مهم ارتفاعات، دشت کویر و بادهای باران آور غربی نقش عمده ای در تعیین آب و هوای روستای سربندان دارند . این روستا در فصول سرد متأثر از سیستمهای شمالی، شمال غربی و جنوب می باشد این امر سبب شده که آب و هوای آن در زمستان سرد و خشک و در تابستان نیز بعلت پیشروی آب و هوای گرم و خشک همراه با غبار در هوا می باشد البته وجود این 2 جریان آب و هوا موجب تعدیل هوا در کلیه فصول سال نیز شده است.
دما:
در محدوده مورد مطالعه میانگین حد اقل دما در سال 2/4 درجه سانتیگراد و میانگین حد اکثر دما در سال 3/24 درجه سانتیگراد و اختلاف میانگین حد اقل و حد اکثر دما در سال 1/20 درجه سانتیگراد می باشد. حداقل مطلق دما در 5/26- درجه سانتیگراد و حد اکثر مطلق در تیر ماه 5/48 درجه سانتیگراد و اختلاف حد اکثر و حد اقل مطلق در ماه 75 درجه سانتیگراد می باشد.
رطوبت نسبی:
ترکیب عوامل اقلیمی مانند درجه حرارت، رطوبت نسبی و جریان هوا بر انسان تأثیر می گذاشته و با آسایش فیزیکی او در ارتباط است. با توجه به آزمایشهای محققین طی سالیان متمادی و بررسی مقدماتی که از ساکنین مناطق مختلف در طول سال انجام شده، محقق است که دمای 24 درجه سانتیگراد و رطوبت نسبی در حدود 50 درصد در فصل تابستان برای 98 درصد افراد مطلوب است، در حالتی که در زمستان برای 97 درصد درجه حرارت 21 درجه سانتیگراد و رطوبت نسبی 50 درصد مطلوب می باشد، در محدوده مورد مطالعه بالاترین میزان رطوبت هوا در آذر ماه و پایین ترین میزان آن در تیر ماه می باشد.
توده های هوایی و باد غالب:
تو ده های هوایی در زمستانها، مدیترانه ای از غرب، قطبی بری و قطبی شمالی از سمت شمال غربی و قطبی بحری از شمال غرب و در تابستانها بری تر و پیکان نشأت گرفته از کویر ایران و یا صحرای عربستان می باشد. همچنین جریان توده های هوای بحری تر و پیکان گرم و مرطوب در تابستانها از سمت شمال غرب و یا جنوب شرق به صورت اتفاقی گزارش شده است. جهت باد غالب سالانه(گلباد) غربی و جنوب شرقی است.
3- عوارض طبیعی و ژئومورفولوژیکی اطراف روستا:
این روستا از لحاظ نا همواری به گونه ای است که قسمت شمال آن را کوه های کم ارتفاع احاطه کرده و خود روستا واقع در دشت وسیع با شیب ملایم است که دارای چشمه هایی در قسمتهای بالایی روستا و همچنین از وجود یک عارضه ویژه دریاچه با آب شیرین موسوم به دریاچه تار بهره مند می باشد(طرودی،ناصر،آثار تاریخی دماوند،ص180) که مناطق پایین را توسط آنها آبیاری می کنند و آب کشاورزی روستا البته روستاهایی که بیشتر در آن محدوده هستند را تا حدودی تأمین می کند. بخش داخلی روستا درختهای زیادی به صورت پراکنده به چشم می خورد که باعث طراوت محیط روستا می شود ودر بخشهای جنوبی روستا بخش باغبانی و زراعت روستا واقع شده است.پدیده ی غالب در محیط وجود کوه های کم ارتفاع فراوان است به طوری که بعضی از روستا ها کاملاَ واقع در وسط کوه یا در بالای کوه می باشند که از تعداد جمعیت کمی برخوردار است .روستای سربندان از لحاظ ژئومورفولوژیکی در منطقه کوهستانی و در یک محدوده دارای شیب استقرار یافته است. به لحاظ طبیعی عوارضی همچون رودخانه و اراضی جنگلی در محدوده روستا مشاهده می شود. از نظر وضع طبیعی آبادی جزو مناطق کوهستانی می باشد.
4- منابع تأمین آب آشامیدنی و آب کشاورزی روستا:
آب آشامیدنی روستای سربندان توسط چشمه(بیشتر در بخش شمالی روستا) و چاه(بیشتر در بخش جنوبی روستا) تأمین می شود. آب چشمه بوسیله لوله کشی به منبع آب روستا منتقل می شود و پس از ذخیره در منبعی با ظرفیت 100000 متر مکعب، از طریق شبکه های لوله کشی به واحدهای مسکونی منتقل می شود.تأسیسات مربوط به آب شرب روستا تحت پوشش سازمان آب و فاضلاب روستایی می باشد. این روستا با تنگنای آب شرب بویژه در فصل تابستان روبرو می باشد از طرف دیگر تأسیسات و لوله های توزیع کننده آب دچار فرسودگی شده و ترمیم آنها لازم بنظر می رسد. آب اراضی کشاورزی روستا از طریق آب رودخانه ها تأمین می شود.
5- محدوده اراضی کشاورزی و منابع طبیعی:
بر اساس اطلاعات اخذ شده از مدیریت جهاد کشاورزی شهرستان دماوند، 1400 هکتار اراضی زراعی و باغی در سطح روستای سربندان وجود دارد. این اراضی بطور پراکنده در اطراف روستا وجود دارد و بیشترین سطح اراضی کشاورزی در شمال غربی روستا واقع شده است.
نویسنده: مهناز اکبری،دانشجوی جغرافیای شهری – انسانی، پژوهشگر جفرافیا

* آسیابهای سربندان

در گذشته مردم برای آرد کردن گندم از آسیا‌های بادی یا آبی استفاده می‌کردند.در مناطقی که رودخانه و جریان آب مناسب و فراوان وجود داشت از آسیا‌های آبی برای آرد کردن گندم و جو استفاده می‌شد. سربندان با توجه به اینکه دارای سرچشمه‌های فراوان و رودخانه‌ای دائمی است در گذشته دارای سه آسیای آبی بود که با جریان آب به حرکت در می‌آمدند و گندم اهالی روستا و حتی روستاهای اطراف را آرد می‌کرند.
اولین آسیا در خارج از روستا و در قسمت بالا دست رودخانه قرار داشت که اکنون بقایای دیوارهای فروریخته آن در کنار قلمستان باقی مانده است. سنگ این آسیا، سنگی بزرگ بوده که نیمه شکسته یکی از آنها هنوز هم در کنار ساختمان و دیوارهای کاه‌گلی فرو ریخته آسیا به چشم می‌خورد.این آسیا در کنار رودخانه قرار دارد و در گذشته از فاصله‌ای حدود دویست تا سیصد متر بالاتر آب را به یک جوی مخصوص هدایت می‌کردند تا به سمت آسیا رفته و پره‌های چوبی را به حرکت درآورد.
آسیای دوم که به آسیای وسط یا آسیای داخلی معروف است در بالا دست روستا قرار داشته و آب از ارتفاعی حدود دو تا سه متر به پایین می‌ریخت و سنگ آسیا را به حرکت در می‌آورد.
آسیای سوم هم کمی پایین تر از آسیای وسط قرار داشت که ساختمان آن تا سال‌های اخیر موجود بود که اکنون آن نیز خراب شده است.
سیستم آرد کردن گندم به این صورت بود که در بالای سنگ آسیا سکویی بود که به ظرفی چوبی ختم می‌شد که شیب کمی داشت و مقدار زیادی گندم را در آن می‌ریختند، در انتهای این ظرف شیب‌دار ناودانی چوبی بود که گندم را کم‌کم به بین سنگ‌های آسیا هدایت می‌کرد و سنگ‌بالایی آسیا توسط نیروی آبی که با فشار به پره‌های چوبی تعبیه شده در زیر آن برخورد می‌کرد به حرکت درمی‌آمد و گندم را آرد می‌کرد.سنگ زیرین نیز ثابت بود و سنگ بالایی متحرک و تمام فشار و سنگینی هم روی سنگ پایینی بود ولی سنگ بالایی همواره درحال چرخش صدا تولید میکرد و گویی همواره در حال شکوه و شکایت بود و گویا ضرب المثل معروف “مرد آن است که در کشاکش دهر، سنگ زیرین آسیا باشد” از اینجا گرفته شده.
مزد آسیابان هم سهمی از همان آردی بوده که صاحب گندم آرد می‌کرد و مقدار آن در دوران مختلف متفاوت بوده است. از طرفی هنگام آرد کردن گندم غباری که از آرد بر می‌خواسته (آردی بسیار نرم ومرغوب) و در کناره‌ها و پشت سنگ آسیا جمع می‌شده هم متعلق به آسیابان بود. ولی به هر حال آسیابانی شغل چندان آسان پردرآمدی نبوده.

وقتی که آسیا تازه ساخته شده یا سنگ آن بر اثر چرخش مداوم فرسوده می‌شد، لازم بود که سنگی جدید برای آن فراهم شود. ابتدا سنگی مناسب از نظر جنس و استحکام برای آن در کوه در نظر می‌گرفته می‌شد و سنگتراشی در همان محل آن را تراش می‌داد و به شکل و اندازه مورد نظر در می‌آورد و وقتی که سنگ آماده می‌شد روزی تعیین می‌گردید و تعدادی حدود چهل نفر از مردان قوی هیکل روستا چوب بزرگ و محکمی را برداشته و به محلی که سنگ در آنجا بود می‌رفتند و چوب را از سوراخ وسط سنگ رد کرده و آن را طی مراسمی با صلوات و ذکر نام خدا و امیر مؤمنان علی (علیه‌السلام) تا محل آسیا حمل کرده و آن را در جای خود قرار داده، نصب می‌کردند.
از معایب آسیا های آبی قدیمی این بود که کار به کندی صورت می‌گرفت. مثلا برای آرد کردن یک خروار گندم( معادل سیصد کیلو) چیزی حدود بیشتر از یک شبانه روز زمان لازم بود، که آسیا های برقی و موتوری جدید این کار را بسیار سریعتر انجام می‌دادند. اما یکی از عیوب بزرگ آسیا های برقی این است که آردی که تولید می‌کنند چون با سرعت تولید شده بر اثر اصطکاک داغ می‌شود و روغن گندم و بسیاری از مواد مغذی و ویتامین‌های موجود در آن بر اثر این حرارت از بین می‌رود اما این مشکل در آسیاهای آبی وجود نداشت و نان تهیه شده از آردی که از آسیای آبی گرفته شده بود طعم و مزه و کیفیت بهتری داشت.
با ایجاد نانوایی‌های امروزی نان پختن نیز که یکی از کارهای روزمره زنان روستا بود کم کم حذف شد و پختن نان بصورت تفننی درآمد و محدود به مراسمی مانند عروسی‌ها،هنگام عید نوروز یا عاشورا جهت اطعام عزاداران شد.

*مراسم عاشورا در سربندان؛ علم گرداندن روستای سربندان دماوند با ۵۰۰ سال قدمت

علم گرداندن روستای سربندان شهرستان دماوند یکی از آیین های عزاداری این روستا محسوب می شود که به واسطه قدمت ۵۰۰ ساله آن به ثبت معنوی رسیده است.

محرم که می شود حال عجیبی به عاشقان اهل بیت دست می دهد. خواهی نخواهی دلت پر می کشد برای تکیه ها و حسینیه ها؛ همصدا با دیگران زمزمه و همپای آنان در کوچه پس کوچه های شهر در مراسم عزاداری شرکت کنی.

گاهی هم به دلت اجازه رها شدن و به اشک هایت فرصت جاری شدن می دهی تا با زهرای مرضیه در عزای سید شهیدان هم ناله شوی. در بین این همه هیاهو دلت که گرفته باشد، حسابی دعا می کنی و آرام می شوی…

صدای طبل، سنج و مرثیه سرایی همه شهر را فرا می گیرد و بوی خوراک نذری کوچه پس کوچه های شهر را پر می کند و تو نمی دانی راز عطر ملکوتی غذای نذری چیست که اینگونه دلت را می برد.

پارچه های سیاه عزا بر در و دیوار با ذکر یا حسین (ع)، یا قمر بنی هاشم، یا ثارالله و … نصب می شود و انعکاس صدای طبل و سنج ها و نوحه خوانی مداحان که ناله عشق سر می دهند با نم نم باران پاییزی حال و هوای محرمت را صد چندان می کند.

همه ساله آیین ها و مراسم باشکوهی در ایام عزاداری محرم و صفر برگزار می شود و اینگونه مراسم ها که اجرای بیشتر آنها در هر شهری گاها متفاوت است، مراسم خاص و بومی همان منطقه به حساب می آید.

نمی توانی تحلیل کنی که چگونه است که نام اباعبدالله (ع) با گذشت زمان در میان قلوب مسلمین عمق و عشق روزافزونی دارد و در می یابی که حرکت صادقانه در مسیر الی الله و گذشتن از امور دنیوی و همه علایق است که همیشه جاودان تاریخ خواهد ماند.

عمده این آیین ها در شهرستان دماوند دارای قدمت بسیاری است و با گذشت نسل ها این آیین های شاخص حفظ و ماندگار شده است که می توان نمونه آن را آیین علم گرداندن روستای سربندان دماوند عنوان کرد.

در سال ۹۱ اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان تهران در اقدام قابل توجهی این آیین های قدیمی و بومی منطقه را که قدمتی گاه بیش از ۵۰۰ سال دارد به ثبت معنوی رسانده که سهم شهرستان دماوند در این ثبت معنوی ˈجامعه پوشاندن به علم محله درویش دماوندˈ و مراسم ˈعلم گرداندن روستای سربندان دماوندˈ است.

این آیین ها در حالی به ثبت معنوی رسیده که قرار است به همان منوال به سبک سنتی اجرا شود.

آیین ˈعلم گرداندن روستای سربندان دماوندˈ از سنت های دیرینه مردم روستای سربندان شهر دماوند محسوب می شود که از زمان های بسیار دور نسل به نسل گذشته تا به امروز رسیده است.

دهیار روستای سربندان به مراسم علم گرداندن این روستا پرداخت و گفت: از سنوات گذشته در ایام محرم مراسم آیینی وجود داشته که روزهفتم ماه محرم عزاداران به خانه سید بزرگ روستا می رفتند و این علم چوبی را در آن خانه با پارچه نذری سبزرنگی که داشتند می پوشاندند و با خواندن مرثیه و روضه خوانی به سمت مسجد روستا حرکت می دادند.

سعید رضوی  افزود: این علم تا روز عاشورا در مسجد می ماند و در این روز با آیینی که از قدیم مرسوم بوده جلوی دسته عزاداری حرکت داده می شد و هرکسی به اندازه توان خود، علم را تا مسافتی حمل می کرد.

وی ادامه داد: در انتهای این مراسم علم را به گورستان قدیمی روستا هدایت و مراسمی نیز برای شادی روح اموات و شهدای روستای سربندان برگزار می کنند.

دهیار روستای سربندان بیان کرد: پس از برگزاری مراسم تاسوعا وعاشورای امام حسین (ع)، علم در منزل سید نگاهداری می شد که با گذشت سالیان متمادی هنوز این آیین در بین اهالی روستا مرسوم است.

رضوی گفت: قدمت این آیین در روستای سربندان به حدود ۵۰۰ سال می رسد و مردم با اعتقاداتی که از گذشته دارند، روز عاشورا از روستاهای مجاور نیز در برگزاری این مراسم حضور یافته و به این علم دخیل می بندند یا نذوراتی را اهدا می کنند.

شهرستان دماوند از جمله شهرستان های سنتی و تاریخی کشور است که با توجه به داشتن مردمی معتقد و متدین به عنوان شهر دارالمومنین با مردمی ولایتمدار معروف است.

این شهرستان که از پنج شهر تشکیل شده است، سال ها است با همان شور گذشته خویش که سابقه ایی بیش از ۸۰۰ سال دارد، مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان را در تمامی حسینیه ها و تکایا برگزار می کند که در این میان مراسم های باشکوهی همچون دسته جات عزاداری، تعزیه خوانی، نوحه های سنتی و زمینه و … بیش از پیش به چشم می خورد که دارای ارزش بسیاری است.

ندای هل من ناصر ینصرنی اباعبدالله(ع) همه ساله در میان قلوب مسلمین فریاد می شود و پیام عزاداران تا کربلای حسینی و دشت شهدای نینوا به گوش سنگدلان می رسد که با فرزند زهرا(س) چه رفتار ناجوانمردانه ای کردند و در این میان درس آزادی و آزادگی سید شهیدان عالم سرلوحه عمل مسلمین جهان شد و خاندان آل سفیان در این آزمون تاریخی برای همیشه شرمنده و روسیاه شدند.

*سفرنامه مازندران ناصرالدین شاه قاجار

در اینجا بخشی از سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار به مازندران را مرور می کنیم. این سفر که در روز17 ذی قعده سال 1282 هجری قمری (مصادف با فصل بهار و ماه فروردین)، حدود 152سال پیش از امروز، از تهران به مقصد مازندان شروع شده، به روایت شخص ناصرالدین شاه و قلم خودش می باشد. بخشی که ما در اینجا به آن اشاره می کنیم مربوط به گذر شاه از منطقه دماوند و سربندان است. چنان که از متن سفرنامه پیداست شاه چندان حوصله نوشتن نداشته و خیلی مختصر مطالب را بیان کرده و از کنار آنها گذشته است. به هر حال خواندن این سفرنامه چندان خالی از لطف نیست.

روز پنجشنبه بیست‌وپنجم یک ساعت از دسته گذشته برخاستم پیرمردی پلوری که چند ماه قبل وقتی‌که به فیروزکوه می‌رفتیم احوالات او را نوشته بودم آمده‌است. بسیار تعجّب کردم که از پلور تا اینجا با هوای سرد چه قسم آمده‌است. او را احضار کردم همان کلاه و کپنک و قبای ده ماه پیش از این را در تن داشت انعامی به او دادم. این پیرمرد صدوبیست سال دارد. بعد سوار اسب کهر شجاع الملکی شده با میرزا نظرعلی حکیمباشی و اشخاص معیّنه دیروزی صحبتکنان رفتیم. سلیمانخان که دیروز به تمسیان به جهت شکار کبک رفته بود می‌گفت کبک ندیدم اما در میان باغات یک گله ماده خوک دیدم. در صحرا بوته مثل برگ پیاز سنبل روئیده‌است. اعتمادالسلطنه می‌گفت گل سریش است اما گل نداشت بعد از این باید بیرون بیاید اگر این بوت‌ها گل بدهد معرکه خواهد کرد کل صحرا از این گل خواهد شد.

صحرا امروز صاف و قشنگ است بوته دارد سوارخ ندارد و برای اسب دواندن خیلی خوب است. قدری که راه رفتیم به‌ ناهار افتادیم. ملک‌منصور میرزا و تیمور میرزا و سایر پیشخدمتها بودند. حکیم طولوزون روزنامه خواند هوا بسیار خوب بود بعد از ناهار به درشکه نشسته قدری رفته باز سوار اسب شدیم. ده آب سرد در پائین جلگه پیدا بود. دره‌ایست که دهات زیاد در میان آن دره‌است. والی ایوان کیف آن دره ممتد است. دهات گیلان، رادان، ساران، احمدآباد و غیره در آن دره واقعند. باز به درشکه نشسته قدری رفتیم دو باقرقرا آمده روبرو نشست. اسب خواستیم. اسب سفید تیمور میرزائی را آوردند سوار شده تفنگ فرانسه که از ته پر می‌شود دست گرفته راندم. همه تیپ و غیره به تماشا ایستاده بودند باقرقراها بد برخاستند تفنگ نینداختم منتظر بودم که باز برگردند. از پائین صحرا طرف دست راست خرگوشی در آمد قهرمان‌خان تفنگدار و اتباع میرشکار و سایرین‌ چند اسب دوانده و از نزدیک تفنگ انداخته نزدند. خرگوش آمد طرف بالا ما اسب انداختیم و پرزور دواندیم تا به خرگوش رسیدیم در قیقاج با لوله اول سر تاخت زدم جابجا خوابید. بسیار خوب زدم بطریقی که مردم تعجب کردند. عینک از چشمم افتاد گم شد بعد به درشکه نشسته قدری‌که رفتیم زمین سنگلاخ شد حرکت درشکه به صعوبت بود. از مقابل آینه ورزان و جاوان (جابان) گذشتیم آبشار آینه ورزان از کوه خوب سرازیر می‌آید. از جاوان رودخانه می‌آید به صحرا چهار سنگ آب داشت بعد رسیدیم به سربندان که ده معتبریست، رودخانه هم از آنجا می‌آمد شش سنگ آب داشت. اردو در سربندان امروز افتاده‌است. محمّد صادق شکارچی یک میش زده بود آورد. میرشکار برای پیدا کردن شکار رفته بود دم سراپرده پیدا شد گفت چیزی ندیدم. پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدم. امروز راه پنج فرسخ بود. ورود به منزل کاغذهای صندوق عدالت را یحیی‌خان، علیرضاخان، آقاعلی محقق و نورمحمّدخان در حضور خواندند و احکام نوشته شد. شب هوا قدری سرد شد بخاری آهنی آلاچیق اندرون را روشن کردند دود کرد آمدم در آلاچیق بیرون شام خوردم. بعد از شام قرق شد پیشخدمتها همه آمدند، یحیی‌خان قدری روزنامه خواند بعد رفتم خوابیدم امروز میرزامهدی‌خوئی پیشخدمت و دومان معلم‌موزکانچی با موز کانچیهای مخصوص از شهر آمدند عصری موزکان زدند.

روز جمعه بیست و ششم صبح بسیار زود هنوز در رخت خواب بودم مهدیقلیخان غلام بچه باشی عرض کرد نوشتجات سپهسالار از طهران آمده‌است فرستادم از پیش یحیی‌خان آورده خواندم. بعضی اخبار بیمزه مردمان رجاله نسبت به سپهسالار شهرت داده بودند او هم آنها را نوشته فرستاده بود. بسیار بدم آمد. میرزا هدایت مستوفی را احضار کرده قدری در باب محاسبات صندوقخانه و غیره با او حرف زدیم، بعد به اسب کهرخانزاد سوار شده راندیم. اشخاص معیّنه هر روزه را احضار کرده صحبت زیاد شد. قدری که راه رفتیم باغ شاه از دور پیدا شد. آنجا را خوب متوجه نشده خراب کرده بودند. از مستحفظ اول پس گرفته به آقا محمد تقی‌آبدار سپردم که دیوارهای آنجا را تعمیر نماید و اشجار زیاد غرس کند. تمام صحرا گل سریش بود. در عرض راه قبل از رسیدن به امین‌آباد که منزل این روزست قریّه میرآبادست (سیدآباد) که سادات دماوندی کاروانسرا، قلعه و حمام در آنجا ساخته‌اند. بسیار خوب محلی است به کار آینده و رونده می‌آید. بالای تپه مشرف به درّه واقع شده‌است. از کوه به قدر دو سه سنگ آب می‌آید. بعد از میرآباد به کاروانسرای دیگر رسیدیم. می‌گفتند اهالی آرو که یکی از دهات معتبر و سمت چپ راه پشت کوه واقع شده ساخته‌اند. در این بین شکارچیها میشی را شکار کرده آورده بودند. معلوم شد که در سقز درّه آن را صید نموده بودند. عبور ما امروز از سره بند دلیچای بود که از آنجا الی منزل در قلّه کوهها و دامنه‌ها درخت ارس دیده می‌شد. در کوههای طرف دست چپ و زمینهای طرف دست راست برف زیاد بود به خصوص از میرآباد به آن طرف به طوری که عینک برفی لازم شد. بعد از ناهار جواب عرایض سپهسالار را که صبح آورده بودند مفصلاً نوشته دادم چاپار برد. هوا نسبت به سایر روزهای دیگر گرم بود، سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. راه امروز دور و بد بود به طوری‌که کالسکه را از میرآباد الی امین آباد بواسطه پست و بلندی راه به صعوبت آوردند امّا الحمدالله هوا صاف بود. بعد از ورود به منزل نوشتجات صندوق عدالت را خواسته جواب هر یک را دادم.

نکاتی که ناصرالدین شاه درسفرنامه خود در مورد سربندان به آنها اشاره کرده یکی آب زیاد آن است (شش سنگ آب دارد) و دیگری باغشاه که از قبل در سربندان وجود داشته و بعلت نگهداری بد تخریب شده بود و شاه مسوولیت آن را به آقا محمد تقی آبدار سپرده تا آن را تعمیر کرده و در آن درخت بکارد. باوجود اینکه شاه یک شب در سربندان اردو زده و خوابیده، در مورد بزرگان و افراد سرشناس سربندان که با او ملاقات داشته اند و نیز در مورد مردم سربندان و وضعیت خانه های روستا و مواردی از این دست به چیزی اشاره نکرده. نکته قابل توجه دیگر پوشیده بودن صحرا از گل گیاه سریش (گولک به زبان سربندانی) است که توجه شاه را به خود جلب کرده است.

به سربندان که آیی در بهشتی
خداوندا چه خوب آن را سرشتی

به فضل برکتت گشته فراوان
همه محصول در این باغات و بستان

در این خطه نمودی خاکی از زر
که نیست در هیچ کجا از آن بهتر

تبرک گشته این خاک نزد رندان
گذر کرده رضا شاه غریبان

زبس خوش منظر و آب و هوا است
که اهل این دیار شادن و سر مست

همه خوش مشرب و خوش رو و دل پاک
که ارزش قائلن بر کل این خاک

نباشد هیچ کجا در کل عالم
که باشد بهتر از شهر و دیارم

منابع:
1- http://sarbandan.parsiblog.com
2-دماوندنامه
3- ایرنا
4-http://sarbandan.vastblog.com
انتهای پیام/
 
خروج از نسخه موبایل