کریم باوی: از جبهه به پیراهن تیم ملی رسیدم

image414635مرد داستان ما قصه‌ای متفاوت دارد،او برعکس همه از میدان مین به میدان فوتبال رسیده است!به مناسبت هفته دفاع مقدس به سراغ کریم باوی ملی پوش سابق تیم ملی رفتیم تا از روزهایی که در جبهه حضور داشت برایمان بگوید.
به گزارش پایگاه خبری تارود دماوند، مرد داستان ما قصه ای متفاوت دارد،او برعکس همه از میدان مین به میدان فوتبال رسیده است! مردی که بارها در جبهه مجروح شد اما به واسطه یک بازی دوستانه سر از دنیایی در می آورد که روند زندگی او را تغییر می دهد. کریم باوی مهاجم سابق تیم ملی سال ها با یادگاری هایی که از دوران جنگ همراه خود داشته است در مسطیل سبز دویده است و حتی یکی از بهترین  گلزنان فوتبال ما بوده است. به واسطه هفته دفاع مقدس به سراغ “باوی” مرد دوست داشتنی فوتبال ایران رفتیم که با او مصاحبه ای انجام دهیم ،او در این گفت و گو صمیمانه هم از جنگ برایمان گفت و هم از دست برخی مسئولین فعلی گلایه کرد که چرا…

* چگونه به جبهه رفتید؟

– ما خرمشهر زندگی می کردیم که جنگ شروع شد،عراق وقتی خرمشهر را زد و ما آواره شدیم حدود 14 سال بیشتر نداشتم. ما از اهواز به اصفهان و سپس به تهران آمدیم  و در خانه ای در حوالی میدان شهدا یک سالی نشستیم. پس ازاین خانه که آیت الله اردبیلی برای ما تهیه کرده بود به فردیس رفتیم. اوایل سال 60 بود که با دوستانم تصمیم گرفتیم به جبهه برویم،در آن زمان 16 ساله بودم و از طریق بسیج به جبهه رفتم. حدود یکسال و نیم این قضیه رفت و آمد من به جبهه ادامه داشت که من به سن سربازی رسیدم و به عنوان سرباز این بار اعزام شدم.

* در این مدت مجروح هم شدید؟

– بله،در عملیات والفجر مقدماتی ترکش کاتوشا به کمرم خورد و در عملیات ثامن الائمه که در دهلران بودیم ترکش به پای من خورد که آنها را تا همین اواخر همراه خود داشتم البته هنوز هم آنها را دارم اما نه در بدنم بلکه در ظرفی از آنها نگه داری می کنم. من قبل از اینکه فوتبالیست شوم ترکش در پایم بود و وقتی که سال گذشته آنها را درآوردم همه دکترها تعجب می کردند که چگونه با این پاها من فوتبال بازی می کردم! ترکش ها یادگاری جبهه و جنگ است و آنها را نگه داشته ام.

* شنیده ایم یکبار از بیمارستان هم فرار کرده اید؟

-در جبهه مجروح شده بودم و من را به بیمارستان افشار دزفول منتقل کرده بودند،که پس از پانسمان ابتدایی از آنجا فرار کردم،در حالی که فرار می کردم یادم است پرسنل آنجا دنبالم می دویدند که کجا داری میری تو باید استراحت کنی اما من می دویدم و می گفتم بچه های من در حال عملیات هستند و من این جا استراحت کنم.با این جمله که من چیزیم نیست به راهم ادامه دادم.آن دوران واقعا یک شور و حال خاصی در بین مردم و رزمندگان وجود داشت.

* چگونه با توجه به حضورتان در جبهه و جنگ به یک فوتبالیست ملی پوش تبدیل شدید؟

– یک روز من از جبهه بازگشته بودم که دوستانم در فردیس مرا دیدند و گفتند که به موقع آمدی و ما می خواهیم با تیم امیر قلعه نویی در گود شهرزاد بازی کنیم. من هم به واسطه علاقه مندی و اصرار دوستان با آنها رفتم و فوتبال 8 به 8 بازی کردیم. پایان همان بازی قلعه نویی به سمتم آمد و گفت تو کجا بازی میکنی و…خلاصه خواست که فرداش برای تست به شاهین بروم اما چون لباس نداشتم من نرفتم. روز بعد قلعه نویی به همراه یکی از دوستانم با پیکان دنبالم آمد و مرا به باشگاه شاهین برد تا تست بدهم،عمو نصی و مهراب شاهرخی سرمربی وقت آن تیم بودند. قلعه نویی خواست تا در اواخر تمرین مرا بازی دهند که در آن دیدار با ضربه سر یک گل زدم و خود عمو نصی دست مرا گرفت و به رختکن برد و خواست عضو این تیم شوم. یادم می آید قرار بود برای هر جلسه تمرین هزار تومان بگیرم.آن روز از نارمک تا میدان انقلاب دویدم که آن نیز برای خود ماجرایی دارد.

* ماجرای دویدن شما چه بود ؟

– پیش از این و زمانی که از جبهه باز می گشتم در حوالی میدان انقلاب یک طلا فروشی بود که من قبل از رفتن به فردیس به آنجا می رفتم و یک انگشتر را که برای مادرم نشان کرده بودم همیشه می دیدم اما هیچ وقت پولم برای خرید آن اکتفا نمی کرد. همان روز افرادی در کنار تیم بودند که از لحاظ مالی شاهین را پوشش می دادند،یادم است یکی از آنها که پیرمردی هم بود پس از تمرین به من 5 هزار تومان داد و خواست در شاهین بمانم.من هم پس از گرفتن پول و از فرط خوشحالی بندهای کتانی ام  را محکم بستم و فقط می دویدم تا آن انگشتر را زودتر بخرم.

*  پس از حضورتان در فوتبال دیگر به جبهه نرفتید؟

-می خواستم بروم و حتی دوستانم برای اجرای یک عملیات نیز به سراغم آمدند که من با آنها بروم اما مربی بزرگی چون پرویز دهداری وقتی ماجرا را فهمید مرا به مجلس برد تا با آیت ا…هاشمی رفسنجانی مسئله را درمیان بگذارم. ایشان وقتی ماجرا را فهمید رو به من کرد و گفت که دیگر جبهه شما اینجاست و شما باید در تیم ملی به کشورت خدمت کنی و نیازی نیست به منطقه اعزام شوید. صحبت های آن روز در مجلس باعث شد من از جبهه رفتن صرفنظر کنم.

– تحمل میدان مین سخت تر بود یا رفتار برخی مسئولین امروزی در فدراسیون فوتبال؟

– وقتی برای شناسایی در یکی از عملیات ها اعزام شده بودم میدان مین را تجربه کردم و آنجا یکی از دوستانم مجروح شد و در برگشت من او را بر روی کمر گذاشتم و در حالی که بیهوش بود به عقب آوردم اما سختی آن کارها به نظرم از برخورد برخی مسئولین در فدراسیون فوتبال قابل تحمل تر است.زمانی که من برای بیرون آوردن ترکش ها در بیمارستان بودم حتی یکی از این دوستان فدراسیون نشین برای عیادت من به بیمارستان نیامدند!من سال ها برای فوتبال این کشور با پای ترکش دار دویدم اما در حال حاضر کسی از من یاد نمی کند و این بی انصافی است. می توانستند حداقل یک مدرک مربیگری افتخاری به من می دادند اما از آنهم دریغ کردند.

* فوتبال امروز با دیروز چه تفاوت هایی دارد؟

– به نظر من در دهه 60 جوانان اخلاص بیشتری داشتند و هرچند فقیر بودند اما توکل آنها به خدا بود.ایمان در آن زمان قوی تر بود و برای مسائلی از جنس مالی خیلی ارزش قائل نمی شدند.در آن برهه با دل و جان برای تیمشان بازی می کردند و حتی برای کشورشان هم حاضر بودند از جان خود بگذرند اما متاسفانه در شرایط فعلی جوانان ما خود را درگیر اینترنت و شبکه های مجازی کرده اند!در حال حاضر مسائل مالی جای خودش را به عشق و عرق به پیراهن داده است و این می تواند برای فوتبال ما بد باشد.هرچند به نظرم مشکلات زندگی این روزها زیاد است.

* در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟

– من در شهرک وحدت کرج یک مدرسه فوتبال دائر کرده ام به نام مدرسه فوتبال “کریم باوی” و در آنجا سعی می کنم به کودکان فوتبال آموزش دهم.متاسفانه دیگر کسی از من یاد نمی کند و من هم توقع زیادی از کسی ندارم اما خیلی از این بچه های جانباز و ویلچر نشین هستند که واجب است به آنها کمک شود.خیلی ها به من گفتند که بیا برای تو در بنیاد جانبازان پرونده درست کنیم اما من چون دیدم افرادی واجبت تر از من هستند حاضر به انجام این کار نشدم اما در عوض یک خواسته از مسئولین دارم که به این جانبازانی که گفتم واقعا به کمک نیاز دارند کمک کند و دست آنها را بگیرد.

منبع: راه دانا

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا