هنوز التماس زنان وبچه هایی که با مشت به شیشه می کوبیدندجلوی چشمانم است

من در اتوبوس خودمان شاهد بودم زن ها و بچه های اتوبوس اصفهان به شیشه چسبیده بودند و می خواستند از اتوبوس خارج شوند اما نمی توانستند. کسی هم نبود که به آنها کمک کند. آنها یکی یکی توسط آتش به کام مرگ فرو می رفتند، می سوختند و می مردند. ما هم با حسرت به آنها نگاه می کردیم و به سرنوشتی که قرار بود تا چند لحظه دیگر به آن دچار شویم با وحشت می نگریستم.

DSC_0917

به گزارش تارود به نقل از سایت  یزد رسا ، خبر بسیار دردناک بود، به سرعت نور همه کشور از آن باخبر شدند. تصادف دو اتوبوس که خانواده های بسیاری را داغدار کرد. خبری که شوک بزرگی به بدنه جامعه کشورمان وارد ساخت. حادثه ای که باعث شد سران کشوری و لشکری برای حادثه دیدگان پیام تسلیت بفرستند تا شاید تسلایی برای خاطر بازماندگان باشد. حادثه ای که باید از دید کارشناسی بارها و بارها مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد تا باری دیگر اتفاق نیفتد. هزاران اگر و امای که در ذهن مردم می چرخد. اگر چکش هایی که مخصوص شیشه شکستن بود در مکان خودش قرار داشت، اگر لاستیک ماشین بی کیفیت نبود و هزاران اما و اگر دیگر.

مطلع شدیم که یکی از حادثه دیدگان این فاجعه در بیمارستان امام جعفر صادق (ع) میبد بستری هستند برای عیادت نزد وی رفتیم. ماحصل نوشته زیر گفت و گو یزد رسا  با مهندس محمدحسین برزگری است که خوشبختانه از حادثه دلخراش چند روز قبل جان سالم به در برده است.

ساعت ۹ شب بلیط داشتم. ماشین با نیم ساعت تاخیر بالاخره حرکت کرد. به علت فعالیت زیادی که آن روز داشتم به محض ورود به اتوبوس خوابیدم. ناگهان صدای خیلی مهیب شنیدم. به طرف جلو پرتاب شدم. آمدم بایستم، دیدم کنترل پایم دست خودم نیست. نگاه کردم دیدم ساق پایم شکسته است. تقریبا یه جورایی آویزان بود. از آنجایی که دو اتوبوس شاخ به شاخ شده بودند آتش از سمت راننده شروع شد و به عقب سرایت می کرد.

من در اتوبوس خودمان شاهد بودم زن ها و بچه های اتوبوس اصفهان به شیشه چسبیده بودند و می خواستند از اتوبوس خارج شوند اما نمی توانستند. کسی هم نبود که به آنها کمک کند. آنها یکی یکی توسط آتش به کام مرگ فرو می رفتند، می سوختند و می مردند. ما هم با حسرت به آنها نگاه می کردیم و به سرنوشتی که قرار بود تا چند لحظه دیگر به آن دچار شویم با وحشت می نگریستم.

صحنه خیلی وحشتناکی بود. خیلی وحشتناک. من چون شب قبل هم مسافر بودم و با ماشین شخصی از مشهد به یزد آمده بودم به علت شدت حادثه زمان و مکان را از یاد برده بودم. فکر می کردم با ماشین خودم تصادف کرده ام. در وسط اتوبوس به دنبال بچه هایم می گشتم. کم کم بر خود مسلط شدم و فهمیدم که در کجا قرار دارم. از اینکه خانواده ام با من نبودند خوشحال شدم. به عقب اتوبوس بازگشتم و در انتظار مرگ خیره به آتش نگریستم و خود را به دست تقدیر سپردم.

آتش به طرف عقب اتوبوس پیش می آمد. قسمت به قسمت اتوبوس منفجر می شد. ناگهان بغل دستی ام آقای احمدی که اهل رکن آباد میبد است و اتفاقاً در مسیر یزد به تهران هم با او همسفر بودم برای زنده ماندن به جنگ تقدیر رفت. با استفاده از کیف و وسایل مسافران که در بالای سرمان قرار داشت شروع به کوبیدن به شیشه کرد. نمی توانستیم خودمان را راحت به دست مرگ بسپاریم.

با پای شکسته اما عزمی راسخ برای ادامه حیات با او همراه شدم. شیشه محکم در جای خود ایستاده بود. اما قدرت دعای مادرم، چشم به راهی فرزندانم و صدقه ای که در اول هرماه و هر سفری کنار می گذارم از شیشه بیشتر بود. عاقبت شیشه در مقابل ما سر خم کرد. هزاران تکه شد و فرو ریخت.

DSC_0912

آقای احمدی تقریبا همسرش را به بیرون پرتاب کرد. من هم شانه ام را روی پنجره گذاشتم و به بیرون خزیدم و خود را غلط زنان از ماشین دور کردم. دیگر نمی توانستم روی پای خود بایستم. ده دقیقه ای گذشت. چند ماشین کنار جاده ایستادند و کسانی را که از ماشین بیرون پریده بودند را به آن طرف خیابان منتقل کردند. لاستیک های ماشین یکی یکی منفجر می شدند کم کم آتش تمام ماشین را فرا گرفت.

صحنه خیلی وحشتناکی بود. به علت به وجود آمدن ترافیک، آتش نشانی و آمبولانس ها نتوانستند سریع به محل حادثه برسند. در حدود ساعت ۱۱ این اتفاق افتاد. در حالی که ما ساعت ۱:۳۰ نیمه شب به بیمارستان رسیدیم. حدودا یک ساعتی طول کشید تا آتش نشان به محل حادثه برسند. فقط یک آمبولانس ده دقیقه بعد از  حادثه به محل رسید که متعلق به مجتمع مهتاب در ۲۵ کیلومتری قم بود.

در کنار جاده چشم به راه آمبولانسی که از راه برسد، صدای ناله و زاری مصدومان و کسانی که سوخته بودند خیلی لحظات سختی را رقم زده بود. انتظارمان یک ساعتی به طول کشید. من نسبت به بقیه حادثه دیدگان وضعیت بهتری داشتم. آخرین نفری بودم که به بیمارستان منتقل شدم.

حادثه خیلی فجیع بود خیلی فجیع. هنوز التماس های زنان و بچه هایی که با مشت به شیشه می کوبیدند و کمک می خواستند در جلوی چشمانم است. التماس می کردند و یکی یکی به کام مرگ فرو می رفتند. متاسفانه یک پژو هم بین دو اتوبوس گیر افتاده بود که سرنشینان آن هم طعمه آتش شدند و سوختند.

شدت  آتش به حدی بود که کسی نمی توانست به آنها کمک کند. اتوبوس ها دو گلوله آتش شده بودند، آتش چندین متر زبانه می کشید. مرگ چهره کریه خودش را نشان می داد. انسان هایی که زنده زنده می سوختند و از دست بقیه کاری بر نمی آمد.

یکی از مسافرین که کنار من نشسته بود بعدا به من گفت که از فاصله ۲۰۰-۳۰۰ متری دیدم که در لاین مقابل اتوبوسی همچون مار به خود می پیچد و جلو می آید. ناگهان هم از جاده منحرف شد و به سمت ما آمد. به بیمارستان که رسیدیم به یکی از دوستانم که در قم بود زنگ زدم. ایشان آمد و کارهای انتقال من را به یزد ترتیب داد.

در میبد دکتر دهقانی مرا عمل جراحی کردند که از ایشان تشکر می کنم. از نماینده آیت الله اعرافی، فرماندار و … و دوستانی که من را مورد لطف قرار داده و جویای احوال بنده شدن صمیمانه سپاسگزاری می نمایم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا